sasan pool
همه ی بغض من
تقدیم غرورت باد!
غروری که
لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .
*elnaz* *
چه لحظه دردآوريه، اون لحظه که میپرسه: خوبی؟ بغض تو گلوت میپیچه ... 5 خط تایپ میكني، ولی به جای enter ... همه رو پاک ميكني و مينويسي: ... خوبم مرسی تو خوبی؟
علـــــــــــــــــی
حال من خوب است
خوبه خوب...
انقدر خوب که گلویم امشب
مهمانی به راه انداخته
بغضم بد هوس رقصیدن کرده است !!
ali rad
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی
انسان باشیم
مهر، چون مادر، می تابد، سرشار از مهر
نور می بارد از آینۀ پاک سپهر
می تپد گرم، هم آوازِ زمان، قلب زمین
موجِ موسیقیِ رویِش! چه خوش افکنده طنین.
ابر، می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود، می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب، می خواهد جاری کند از چوب، گلاب!.
خاک، می کوشد، تا دانه نماید پرواز!
باد، می رقصد تا غنچه بخواند آواز!
مرغ، می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مِهر، می خواهد تا لعل بسازد از سنگ!
تاک، صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید برآرد انگور
سرو، نیلوفرِ نشکفتۀ نو خاسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سرخوشانند، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کین.
اشک می جوشد در چشمۀ چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینۀ سوزانم، آه!
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که :
انسان باشیم!
(فریدون [!])
maryam
وفای اشک را نازم که در شبهای "تنهایی" ، گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم .
reza
زود قضاوت نكنيم
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه...
می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد...
بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه...
اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . .............................. .................................. زود قضاوت نكنيم