یافتن پست: #بو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







نمی‌شود لباس‌هام را همینجور که تنم است بپوشانم به تن تو؟
و لباس‌هات راهمینجور که تنت است بپوشم به تنم؟
می‌شود جوری توی لباس‌ها گیر بیفتیم که برای بیرون آمدن
چاره‌ای جز عشقبازی نباشد؟
نمی‌شود از هر طرف بچرخم لب‌های تو برابرم باشد؟
می‌شود از هر طرف بیایی با چشم‌هام ببوسمت؟
می شود...................................................






دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 14:34
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







بزرگــــــــترین خطایت این بود ...
كه ...
فكر مى كردى ...
من همیــــــــشه "صبورم "






دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 12:47
+1
maryam
maryam
همیشه ---
برای با هم بودنمان وقت نداریم ---
پس بیایید امروزمان را قدر بدانیم ---
تا فردا اندوهگین نشویم ---
زندگی یک نسخه است ---
و چاپ دوم ندارد ---
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 23:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت…
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 22:13
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم و وختی میرم شوهرم میا خونه عربده بکشه عیاااااال! بعد منم خودم برم کمربندو بیارم بگم عاغامون بگیر بزن سیاهو کبودم کن ، تو نزنی کی بزنه ؟؟؟
بعد اونم بكه پاشو ضعیفههههه شووووما تاج سره مایییییی …
بجانه خودم یك كیفی میده لامصب
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 22:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نمونه یک شوهر نفهم:
زن :سردمه
مرد :پاشو یه چیزی بپوش
زن :نه، خیلی سرده
مرد :یه پتو بیار جلوی بخاری بنداز رو خودت
زن :نه، اونجوری هم فایده نداره. خونه پدرم که بودم موقع سرما مامانم منو بغل میکرد
مرد :همین مونده تا آخر زمستون [!] بیاریم خونمون!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 22:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥








آرزویم با تو بودن است .........
اما نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو...
آرزویم این است ............
که بخواهی و بمانی.......
نه اینکه بمانی به خواهشم......






دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 22:01
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﻮﻟﻤﻮﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟؟ ﯾﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺩﺍﺩﻡ. ﯾﺎﺭﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻟﯿﻪ!! ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﻦ ﺁﺑﺎﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺑﻮﺱ ﺑﺮﺍﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ
ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺗﺎ ﺍﻟﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﻔﻞ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﻤﻪ :)))
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسری به یک دختر ریاضی درس می‌داد . . .
پسر دختر را بوسید . . .
دوباره بوسید . . .
و گفت: . . .
این عمل را جمع می‌گویند . . .!!!
دختر پسر را بوسید . . .
پسر گفت: . . .
یکی از بوسه‌هام کم شد . . .
این را تفریق می گویند . . .!!!
بعد یک دیگر را در آغوش گرفتند . . .
و هم دیگر را بوسیدند . . .
و گفتند: . . .
این ضرب نام دارد . . .!!!
ناگهان پدر دختر وارد شد . . .
و این صحنه را دید . . .
پدر دختر آمد . . .
پسر را مانند سگ زد . . .
و از بالای پله مث گه به پایین انداخت . . .
و گفت: . . .
این را تقسیم می‌گویند . . .!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه که بودم یه بار مامانم خواست منو تنبیه مدرن کنه

منو تو انباری زندونی کرد منم اون تو شروع کردم به آواز خواندن با صدای بلند

یهو دیدم در باز شد مامانم با لوله جاروبرقی اومد دوباره منو تنبیه سنتی کرد!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:38
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ