یافتن پست: #بو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
معلم زبان انگلیسی دوران دبیرستان ما کلا سر کلاس انگلیسی حرف میزد
از سلام تا اخر کلاس

یه دفعه داشت متن کتاب رو میخوند منم خفن رفته بودم تو فکر ...

یهو به من گفت : READ !

منم که هول شده بودم خیلی جدی گفتم کی ر ی د؟

هیچی دیگه از شدت خنده کلاس رفته بود رو هوا

:))

واقعا حقم بود اخراج شم؟؟
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:34
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
كبوترلب تنگ ماهی نشسته بود، گفت: سقف قفست شكسته چرا فرارنمی‌كنی؟
ماهی باچشم‌های قشنگش نگاهی نافذ به كبوتركرد ومعصومانه گفت: واسه پدر مادرت متأسفم با این بچه تربیت کردنشون!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:33
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من خیلى ادم منطقى. ریلکس. و مهربونى هستم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منتها این مال وقتیه که خوابم.
وقتى بیدار مى شم اصلا از این لوس بازیا خوشم نمیاد
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 21:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







گاهی اوقات ؛

مجبوریم بپذیریم :
که برخی از آدمها ....
فقط میتوانند در قلبمان بمانند !
نه در زندگیمان ... !!!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 17:24
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

انسانهای "بی هدف" مجبورند تمام عمر برای انسانهای "هدفمند" کار کنند.

دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 17:21
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به رفیقم میگم توکه عشقت خوشگله چرا بهش خیانت میکنی؟ گفت چلوکباب هم خوشمزه ومجلسیه. ولی خوب من کشک بادمجون هم دوست دارم ؛
یعنی خداوکیلی حرفش قانع کننده بود .
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 17:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه دوســــت دخترم نداریــــم با طناب ببندیمش به لوستر جای کیسه بوکس استفاده کنیم بلکه مقاومت بدنش رو بسنجیم :}






دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 15:58
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه ایرانی و یه ژاپنی با هم رفیق بودن ژاپنی ایرانی رو میبره کنسرت خودشون خواننده میگه جینگ جنونگ ایرانی میپرسه چی گفت:ژاپنی: هوا خوبه عشق زیباست دیدن یار آرزوست دلم اونو میخواد ...ایرانی: توی دو جمله این همه حرف گفت؟
ایرانی ژاپنی رو میبره کنسرت شجریان شجریان میگه: هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاژاپنی میپرسه چی گفت:ایرانی: هیچی هنوز چیزی نگفته
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 12:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پشت یه ماشین نوشته بود:

" سبقت میگیری بگیر، ولی دیگه قیافه نگیر پدَ سَ گ
دیدگاه  •   •   •  1393/03/15 - 20:04
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودیم ننه داشت از قدیما میگفت،
همینطوری که تعریف میکرد یه دفه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردین؟؟ با تعجب جواب داد نه!! ننه روشو برگردوند و اخمی کرد و زیر لب گفت: یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمیرفت نه ابرو بر میداشت نه سرخاب سفیداب میکرد!!
سریع رفتم نشستم کنار همون کسی که ننه ازش سوال کرده بود،،توی گوشش گفتم: تا ننه نفهمیده پسری بلند شو برو بیرون!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/15 - 19:42
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ