♥ نگار ♥
ظرف مورده علاقه ی مامانمو شکوندم گفتم:ببخشید دستم خورد بهش افتاد,قضا بلا بود!!!گفت:باشه اشکال نداره !!!فرداش از حموم اومدم مامانم گفت:بیا گوشیت اتفاقی پرت شد طرف مانیتورت بعد افتاد روی تبلتت 3تاش با هم خورد شد!تو که به قضا بلا اعتقاد داری?!!!!
نابودم کرد.........!!!!!
♥ نگار ♥
ﺍﻣﺮﻭز ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺧﻂ ﺧﻄﯿﺶ ﮐﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : خاک برمخت ، ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪﺍ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻟﺤﺴﻮﺩ ، ﻻﯾﺴﻮﺩ ، لامرض
هیچى دیگه ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ باهم ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ
که یهو ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪیم فرار کردیم:
maryam
به سلامتی دخترایی که هنوز دوس داشتنین ..
هنوز مردو با آهن پاره ای که زیر پاشِ نمی سنجن ...
همونایی که بوی عشق میدن ..
اونایی که مهربونن ..
همونایی که یه خورده لوسن و
اگه کسی دوسشون داشت نارو نمی زنن بهش ...
همونا که تا تهش هستن ..
maryam
سکوت و صبوریم را
به حساب ضعف و بی کسیم نگذار
دلم به چیزهای پایبند است
که تو یادت نمی آید...
maryam
براى ((همه)) خوب باش.
آنکه فهمید،همیشه کنارت خواهد بود؛
و آنکس که نفهمید؛
روزى دلش براى خوبیهایت تنگ میشود...
*elnaz* *
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود،
مرد مغروری به او رسید و با تکبر گفت:
بکار بکار که هر چه بکاری، ما میخوریم.
کشاورز نگاهی به او انداخت و گفت :دارم یونجه میکارم!