یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی عاشقش شدم که دیدم ....
هیچوقت دلمو نشکست ...
هیچوقت بهم نه نگفت......
همیشه در جواب بچه بازی هام .....
خندید و گفت: عاشقه همین کاراتم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 19:49
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می كنم وقتی بچه تر بودم زنگ زدم گوشی داییم بعد چند تا بوق رفت روی پیغام گیر...
منم كه اون موقع نمی دونستم پیغام گیر چیه!
یه دفعه دیدم داییم داره میگه : با سلام لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید
من: الو؟؟!! الوووو؟؟!! دایی خودتی؟؟!! چرا حرف نمی زنی؟؟!! همین الان باهام حرف زدی؟؟!! دایی مسخره نكن دیگه؟؟!! دایی مردی؟؟!! داااااییییی؟؟!! چرا هیچی نمیگی؟؟!!...
هیچی دیگه...
تا یه عمر سوژه فامیل بودم :(
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 17:30
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
بچه:بابااين چيه توشلوارته؟ بابا:شنگول ودوتامنگول بچه:پس لابدمامانم ((گرگه)) بابا: چطور؟ چون خودم ديشب ديدم داشت شنگول ومنگولو ميخوره : ) )
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 16:08
+5
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من و خواهرم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار
از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم
قبل اینکه مامان بابامون از بچه‌های مردم تعریف کنن !:| :|
والا به قرعان :| :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 16:05
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

دوست داشتم روزی به بوفون گل بزنم!





ادامه در دیدگاه




1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 11:12
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عجیبه که تو دنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “برنده” است ولی تو دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم “بازنده” است :'(
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 22:26
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم!

واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم !!!

دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:15
+4
nanaz
nanaz
در CARLO

اینقدر تو یونی جمله های عاشقونه خوندم یه مدته فکر میکنم عاشق شدم! جمله ها رو میخونم وفقط گریه میکنم یادم میره بچه هارو لایک کنم!
فقط نکته اینجاست نمیدونم عاشق کی شدم من حوصله ندارما هر که هست خودش بیاد بگه





دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 16:57
+6
be to che???!!
be to che???!!


________
(✿^_^) (^_^✿)

◄◄◄

مآ هَم مدرسه ميرفتيم،بچه هاي الانم مدرسه ميرن!!

◄◄◄


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 14:15
+4
saman
saman
ولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی 
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس     
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 13:20
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ