اعتراف می كنم وقتی بچه تر بودم زنگ زدم گوشی داییم بعد چند تا بوق رفت روی پیغام گیر... منم كه اون موقع نمی دونستم پیغام گیر چیه! یه دفعه دیدم داییم داره میگه : با سلام لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید من: الو؟؟!! الوووو؟؟!! دایی خودتی؟؟!! چرا حرف نمی زنی؟؟!! همین الان باهام حرف زدی؟؟!! دایی مسخره نكن دیگه؟؟!! دایی مردی؟؟!! داااااییییی؟؟!! چرا هیچی نمیگی؟؟!!... هیچی دیگه... تا یه عمر سوژه فامیل بودم
من و خواهرم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم قبل اینکه مامان بابامون از بچههای مردم تعریف کنن ! والا به قرعان
دروازهبان تیم فوتبال استقلال میگوید در زندگی به همه چیز رسیده و تنها آرزویش ظهور آقا امام زمان(عج) است.
سید مهدی رحمتی در گفت و گویی متفاوت در خصوص زندگی شخصی و فوتبالی خود صحبت هایی را انجام داده که در زیر می خوانید:
*می گویند درون زمین خیلی باهوشی، درست است؟
نه فکر نمی کنم اینگونه باشد. من با توجه به شرایط تیم در پست دروازه بانی بازی می کنم و همه زوایای بازی را از عقب تماشا می کنم.
*چطور است که چند سال خود را در اوج نگه داشتی؟
خیلی عوامل در این موضوع دخیل است. من سالم زندگی می کنم و خانواده و همسرم خیلی مراعات حال من را می کنند. شاید در برخی مواقع از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشته باشم و خیلی مواقع تحت فشار هستم اما آنها به من کمک می کنند. البته داشتن دوستان خوب و مربی خوبی مثل حمید بابازاده در موفقیت من تاثیر دارد. همیشه توکلم به خدا است و دستم را جلوی هیچ بنده ای دراز نمی کنم.
*دوست داری دو پسرت فوتبالیست شوند؟
اصلا. دوست دارم آنها درس بخوانند ولی ورزش را هم برای تفریح دنبال کنند.
* چرا پدران فوتبالیست اجازه این کار را به پسرانشان نمی دهند؟
من خودم در این فوتبال هستم و همه شرایط را می بینم.دوست ندارم همین شرایط برای فرزندانم اتفاق بیفتد.
* اگر برادرت از تو بخواهد که کاری برایش در این فوتبال انجام بدهی چطور؟
من تنها یک خواهر داشتم که در 18 سالگی فوت کرد.
*از فامیلها چطور؟ کمکی در ورزش بخواهند انجام می دهی؟
سعی می کنم حرفی نزنم.چون اگر چیزی بگویم فکر می کنند از روی حسادت است. فقط می توانم برای بچه های خودم تصمیم بگیرم ولی از آنها می خواهم روی درس خود تمرکز کنند و منتظر شانسی باشند که فقط یک بار به در خانه انسان می آید. خدا در هر زندگی فقط یک بار به انسان شانس می دهد که باید از آن نهایت استفاده را ببری.
*قبول داری استعدادها در فوتبال ایران به چشم نمی آیند؟
زمانی که ما جوان تر بودیم همه چیز در تیم های پایه بدون چشمداشت بود. اما حالا شنیده ام برای حضور در یک تیم پایه 10 میلیون هزینه دریافت می شود. دیگر کسی از زمین خاکی معرفی نمی شود. در زمان برانکو 13 بازیکن تیم ملی امید در بزرگسالان حضور داشتند اما حالا چطور؟ یکی دو سال پیش احسان حاج صفی و انصاری فرد به فوتبال ما معرفی شدند اما دیگر خبری نیست. مشکلات زمین، توپ و خیلی مسائل دیگر هم دخیل است و البته هزینه بر. زمانی من در ورزشگاه قیانوری تمرین می کردم که یکی نزد من آمد و گفت فردا ساعت 4 تمرین داریم به فلان زمین بیا، حتی لباس هم به من داد اما حالا دیگر از این کارها خبری نیست.
* اگر مهاجم بودی دوست داشتی به چه گلری گل بزنی؟
من یک مدت مهاجم بودم دیدم حال و حوصله دویدن ندارم گلر شدم! چون خیلی تنبل هستم اما این را هم بگویم بحث گلری و تنبلی متفاوت است. البته دوست داشتم به بوفون گل بزنم.
* خیلی هم شبیه او هستی.
بوفون چهره خیلی زیباتری دارد و من شبیه او نیستم!
*کدام تیم ها را دوست داری؟
یوونتوس و بارسا.
* چرا یوونتوس؟
چون بوفون بازیکن مورد علاقه ام در آن تیم بازی می کند.
* دوست داری پنالتی چه بازیکنی را مهار کنی؟
دوست ندارم به چیزهایی فکر کنم که ممکن نیست اتفاق بیفتد. من از تخیلات خوشم نمی آید.
*دوست داری چه چیزی بخری که پولش را نداری؟
خدا را شکر همه چیز دارم و به فکر خرید چیزی نیستم.
* آرزویت چیست؟
خداراشکر در زندگی به همه چیز رسیدم اما آرزویم ظهور آقا امام زمان(عج) و سلامتی مردم و خانواده و پدر و مادرم است. انسان در زندگی و جامعه چیزهایی را می بیند که به این نتیجه می رسد هیچ چیز جز سلامتی ارزش ندارد.
اینقدر تو یونی جمله های عاشقونه خوندم یه مدته فکر میکنم عاشق شدم! جمله ها رو میخونم وفقط گریه میکنم یادم میره بچه هارو لایک کنم! فقط نکته اینجاست نمیدونم عاشق کی شدم من حوصله ندارما هر که هست خودش بیاد بگه
ولین روز دبستان بازگرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی با پا روی برگ همکلاسیهای من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید همکلاسیهای درد و رنج و کار بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه سیگار سرد کودکان کوچک اما مرد مرد کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم لا اقل یک روز کودک می شدیم یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش ای معلم نام و هم یادت به خیر یاد درس آب و بابایت به خیر ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن