یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داشتم با خواهرم تلفنی حرف میزدم ، بچه هاش هی‌ میومدن از هم شکایت میکردن

خواهرم ام برگشت بهشون گفت : دارم تلفن حرف میزنم ، برین همدیگه رو بزنین
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:33
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
{-29-}{-49-}{-41-}

4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:20
+3
saman
saman
بچه ای را دیدم داشت گریه میکرد و میگفت:
هیشکی با من بازی نمیکنه!
آهی کشیدم و آرام ته دلم گفتم…
تو بزرگ شو اونوقت که همه باهات بازی میکنند…!!

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:12
+4
saman
saman

دیگراین ناله هافایده ندارد.حالااشکهایت رابه پای سنگی بریز


که برروی مزارم می گذارند.من رفته ام،


خیلی پیش ازآن که توبه خودبیایی رفته ام.


رفتم تالحظه های تنهایی ام راپشتحصاری ازفراموشی هاپیداکنم.


دیگراین گریه هاوفریادهانه توراتخلیه می کند


ونه مرازنده می کند.


ولی بااین حال قول می دهم همیشه به سراغت بیایم.


هنوزهم باگریه هات می گریم وباخنده هات می خندم.


مثل همیشه برات ازخودم،


ازدنیای ساکت کودکی هام می گویم.


من تورامثل همان سادگی هاخواهم بخشید،


توتقصیری نداری.آنهانمی دانندچه رنج هایی تحمل کردی.


آنهانمی دانندچه قدرهمیشه تنهابودی.


وطعم تلخ غربت وبی همدمی راسالهاوسالهاتنها،به دوش کشیدی.


نمی دانند چه قدرفلاکت وبدبختی راتحمل کردی.


من تورامی بخشم چون می دانم باتوچه کردند:


باتو،بابچه ات بااحساس وغرورت بازی کردند


وازطعم تلخ این بازی به نفع خودسودبردند


وباصدای بلن خندیدند.


من توراقبل ازاین نیزبخشیده بودم،


وقتی ابرازعشق کردی،


وقتی ترکم کردی،


وقتی طعنه هات روبه پام ریختی،


وحتی وقتی منوکشتی.بازهم توروبخشیده بودم،


قبل ازاین که بمیرم.


خانه دلم همیشه تاریک وتنها بود،


قلبم همیشه تورامی طلبید،


ولی حالامن مرده ام درآرامش ابدی،


آسایشی دورازهرگونه رنج وتنهایی وحسرت،


دراین بسترسردخاک دیگرجسم وروحم ازدوری تونمی لرزه


وبهانه گیری نمی کند،ولی می دانم که دلم برات تنگ می شه.


برای نگاه عاشقت،


برای عشق نوجوونی ات.


من مرده ام واین آرامش زیرخاک رومدیون توهستم.


توهم منوببخش،اگردرکشاکش زندگی وگریزوناگریز


این حیات تلخ،بهانه ات راکردموبه سراغت آمدم.


مراببخش برای هر آنچه خواستم وبودی،


خواستی وبودم،وبرای هرآنچه که نمی دانم.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:47
+2
saman
saman


اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم

می کوشم بیشتر اشتباه کنم

نمی کوشم بی نقص باشم.

راحت تر خواهم بود

سرشارتر خواهم بود از آن چه حالا هستم

در واقع، چیزهای کوچک را جدی تر می گیرم

کمتر بهداشتی خواهم زیست

بیشتر ریسک می کنم

بیشتر به سفر می روم

غروب های بیشتری را تماشا می کنم

از کوه های بیشتری صعود خواهم کرد

در رودخانه های بیشتری شنا خواهم کرد

جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن ها نبوده ام

بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا

مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری های تخیلی کمتری


من از کسانی بودم

که در هر دقیقه ی عمرشان


زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند

بی شک لحظات خوشی بود اما


اگر می توانستم برگردم

می کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم


اگر نمی دانی که زندگی را چه می سازد

این دم را از دست مده!

از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی روند


بدون دماسنج

بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات


اگر بتوانم دوباره زندگی کنم، سبک سفر خواهم کرد

اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، می کوشم پابرهنه کار کنم


از آغاز بهار تا پایان پاییز

بیشتر دوچرخه سواری می کنم


طلوع های بیشتری را خواهم دید و بابچه های بیشتری بازی خواهم کرد

اگر آنقدر عمر داشته باشم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:41
+3
saman
saman

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا


سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من


وقتی زنی موقع زایمان فریاد کشید

حتی در فیلم تو بلند

گفتی:"زهرمار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام

ناسزاهایت، فحش خواهر

و مادر بود

در پارک، به خاطر بودن تو

نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون

تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را

حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی

تو ازدواج نكردی و به من گفتی زن

گرفتن حماقت است

من ازدواج نكردم و به من گفتی ترشیده

عاشق که شدی مرا به زنجیر

انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرابپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو

بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم

تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را

عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه

مال پدر است

در تمام زندگیم جای یک جمله خالی بود:

خسته نباشی مرد...


(ژیلا سادات)



آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/28 - 13:56]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:56
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
{-60-}{-60-}
24 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یادتونه بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن:سلام کردى به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر گل!!!!
عاشق این ادما بودم،دمشون گرم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 12:49
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO


بچه که بودم،عشق این بودم که توی مراسم عزاداری سینه بزنم،مخصوصا اینایی که چراغارو خاموش میکردن ملت لخت میکردن سینه میزدن،<img src="><img src=">بعد یبار رفتیم یه مراسم،شروع کردیم به سینه زدن.یهو برقا خاموش شد،منم خوشحال لخت کردم،شروع کردم وحشیانه به قصد کشت سینه زدن!<img src=">۳۰ ثانیه گذشت دیدم باز روشن شد! نگو برقا رفته بوده! <img src="><img src=">ملت با تعجب داشتن منو نگاه میکردن<img src="><img src=">منم به سرعت لباسمو تنم کردم،بعد هنوزم داشتن نگاه میکردن! دیدم لباسمو چپه پوشیدم،مجبور شدم یه بار دیگه دربیارم درست بپوشم!<img src="><img src=">



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:32
+4
be to che???!!
be to che???!!

خدا جون ميشه امروز منو بغل بگيري ..



بگي اروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري ...



خدا جون انگار دل هواي گريه داره ..



.چرا زندگي بي عشق هيج وقت دوومنداره....خدا جون دلم گرفته از اين زندگيه تلخ ....



يه كاري كن كه رها شم از اين همه درد ....



خدا جون خسته شدم از سختي هاي زندگي ..



چرا بايد بكشم من اين همه بي حرمتي؟...



خدا جون بيا ببر منو از اينجاوووعمرم حروم شده بي خودي اينجا...



خدا جون عشق منو اون يه غمار كهنه بود ...خودكشي بچه گانم يه دروغ ساده بود ...



خدا جون اون با رگ هاي قلب من تار زد ..حرفاش قشنگ بود ولي انگار كه منو دار زد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:32
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ