یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه بار معلممون یکی رو گرفت مث الاغ زد از کلاس انداخت بیرون بعدش پشیمون شد گفت آخه بچه ها شما چرا منو اذیت میکنید که مجبور شم بزنمتون ؟؟؟
شما مثل بچه ی خودم میمونید
حالا برید اون دوستتون رو که زدمش صدا کنید بیاد تو
آقا پسره اومد تو
معلمه بهش گفت چرا آخه اذیت میکنی ؟؟؟
چرا کاری میکنی که مجبور شم بزنمت ؟
چرا آخه ؟ هااااااااا ؟ چرا آخه ؟؟؟
یهو دوباره شروع کرد پسره رو زدن
پسره سری دوم از سری اول بیشتر کتک خورد

دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 18:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.?asl pls
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/نازنین/۲۲
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر: نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟


دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر: خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون...... کوچه......پلاک....شما چی؟
دختر: اسم فامیلی شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور؟
دختر: چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده.... آخه می دونین...........
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای ت[!] میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم.دیگه اسم فریبرزو نیاریا!راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر: باشه عمه ملوک! بای......

دیدگاه  •   •   •  1393/01/8 - 15:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون (انگار ک وسط کلاس یکی بمب ترکونده باشه)

از شانس قشنگ ما اون روز بازرس اومده بود مدرسه وختی بازرسه از کنار کلاس ما رد شد از بس ک کلاش شلوغ بود عصبانی شد فشارش رفت تا پلوتون ،

اومد تو کلاس ی نفرو بیرون کرد ...


بعد که یه خورده آرووم شد برگشت گفت دبیرتون کو؟


یکی از بچه ها اون ته پاشد گفت :عاقا ا اجازه....انداختیدش بیرون

من :))

بازرس o__*

دبیرمون :ا
دیدگاه  •   •   •  1393/01/6 - 11:48
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اووووخی ! بچه ی توجیبی هستن ایشون


دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 22:32
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه7ساله آیفون فایودستشه، خدا شاهده من هم سن ای بودم تنها خواستم ازخانوادم این بود وقتی خیار پوست میکنن منوصدا کنن پوست خیارا رو بخورم:|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 22:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



کانگورو با بچه اش موقع تغذیه از برگ درختان


دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 14:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز داشتم به این فکر میکردم

بچه های ما چه جوری میخوان ما رو گول بزنن ؟ :))
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 19:30
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم...

ولش کن شما میرین جار میزنین ابروم میره:|
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 17:00
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از بچه ها ازم پرسید به قیافه ام میخوره چند سالم باشه ؟
گفتم : ۲۷ سال
ناراحت شد گفت : ۲۲ سالشه
گفتم : ۵ سال دیگه به حرفم میرسی ، ببین کی گفتم :
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 16:49
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم

وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت :

.

.

.


.


ببرش دفتر بگو که درس نخونده !

اون لحظه حس پلیس بین المللو داشتم :)

چه فازی داشت لا مصب !

البته فوشایی که از بچه ها میخوردم رو نادیده میگرفتم !!!

دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 15:39

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ