یافتن پست: #بچه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

همسایمون اسمش “طلا”ست

توی “نقره” فروشی کار میکنه

تازگیا رفته برنزه کرده…!

فکرکنم اخر با مِسی ازدواج کنه

بچه شم شکل استیلی میشه !

دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 22:28
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

هر مادری فکر میکنه بچش خوشتیپ ترین بچه دنیاست…

.

.

.

.

.
.
.
.
اما فقط یکیشون درست فکر میکنه که اونم مادر منه.
خود شیفته هم خودتونین

دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 22:07
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
ترانه هامو گوش بده وقتي كه بارون مي زنه // وقتي كه اشك آدما معني فرياد منه
ترانه هامو گوش بده وقتي دلت پر از غمه // وقتي تو سُفرت شب و روز يه چيزي مثل نون كمه
با من بخون از مادري كه توي درد هاش سوخته بود // از اون جووني كه واسه نون شبش كليش رو فروخته بود
از پدري بخون كه صد هيچ باخته بود به سرنوشت // از بچه اي كه گشنه بود ولي مشق بابا نون داد مي نوشت


ياس
اين زندگي نفس كش مي خواد // هر مشكلي طرفت مياد
تو رو مي كشونه به سمت خودش // پاره نمي شي فقط كش مياي
سه شدي جسم بيخودي // که دیگه الكي حرص نمي خوري
مثل شلاقي كه تا ده تا بخوري دیگه بقيشو حس نمي كني
هر كي پرسيد سلام چطوري ؟؟؟ // جواب يك كلام دكوري
شكر يعني داغوني // ممكنه از زندگي هر آن ببري
داري فرار مي كني از اونا كه تو رو زير ميز دور زدن
با يه لبخند تلخ گفتي که اينم از اين ، اين نيز بگذرد
پدرت قطعا مرده // واسه زخمات مرهم درده
واسه اينكه جلوت سر بلند بشه // جلو أرباب سر خم كرده
مادرت كه ماوراي با مرام // كه تنها رفيق ماجراست
تو استرس آيندته // تا يه روزي دور از جون از پا درآد
مشكل تو پوله كه چشمات به جاي اشك با خون ترن
هرچند پولدارايي رو مي شناسم كه از من و تو داغون ترن
همه درگيريم // همه از حقيقت ها در ميريم
از قصه هامون فقط جوك ساختيم // مست كرديم و خنديديم
خوب دنیا خوبه هم خشن // درد هر كي قدر جنبشه
فقط اميدوارم كه تك به تك اينا رو هم جمع نشه
چون كه وقتي نقطه ای رسيد // كه سرسخت و عقده اي بشي
خشم توي شريانته // اون زمان وقت فريادته


همخوان (آمّين) اينقدر فرياد مي زنم تا گوش دنيا كر بشه // اينقدر مي گم كه شايد چشم خدا هم تر بشه
اينقدر مي گم كه صدام برسه به كل زمين // دعا كنيم بارون بياد دعا كنيم آمّين


ياس
صابخونه يه برگه از كيف // در اورد گفت ما رو خسته كردين
بزنين به چاك // نذارين برگردم من با حكم جلب قطعي
گفتيم حاجي مكه رفتي
مرگ هر كي كه دوست داري شب عيدي نذار حيرون و در به در شيم
ولی گفت دست من نيست
مادر زار مي زد // اساس خونه رو بار مي زد
صابخونه اي كه با حكم تخليه // هي خودش رو باد مي زد
پدر خسته بود از اين شانس // سرشكسته و پريشان
هر از گاهي بهم چشمك مي زد // كه بهم بگه نترس من اينجام
درس و مشقي ، نه // جمع و تفرق ، نه
ضرب و تقسیم ، نه // زنگ تفريح ، نه
بن بست يه مغز تعطيل // تو فكر ترك تحصيل
آدم همين وقت هاست كه مي تونه همه رو بشناسه // بشمار سه رفت اون كه همش مي گفتي جاش روي تخم چشماته
رفاقت ها بوي خيانت مي دن //نه نگو توي قيافت ديدم
يكي راست حسيني بهم بگه كه معني رفيق رو كيا فهميدن
اي كاش كه بتونم دليل نامردي ها رو بدونم همين // تا دو نفر رو با هم آشنا كرديم
تيم شدن كه بد منو بكوبن زمين
قلبتو ، عشقتو ، حستو ، وقتتو هزينه كن
كه آخرم بره با يكي ديگه تنهايي بشه نصيبمون ؟
زندگيت يه جزيره بود / قدم زدم در مسير تو / كه با لبخند بهم بگي همه اينا وظيفه بود ؟؟؟
يزيدتـــــــــو
............
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 20:06
+8
xroyal54
xroyal54
داستان خلقت زن (حتما بخوانيد)



از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي‌گذشت.
فرشته‌اي ظاهر شد و گفت: "چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي‌فرماييد؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور كار او را ديده‌اي‌؟
بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند.
دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود.
بوسه‌اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته، درمان كند."
فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.
"اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد."

خداوند گفت :
"نمي شود!!
چيزي نمانده تا كار خلق اين مخلوقي را كه اين همه به من نزديك است، تمام كنم.
از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان كند،
يك خانواده را با يك قرص نان سير كند و يك بچه پنج سال را وادار كند دوش بگيرد."
فرشته نزديك شد و به زن دست زد.
"اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي."
"بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده‌ام.
تصورش را هم نمي‌تواني بكني كه تا چه حد مي‌تواند تحمل كند و زحمت بكشد."
فرشته پرسيد :
"فكر هم مي‌تواند بكند؟"
خداوند پاسخ داد :
"نه تنها فكر مي‌كند، بلكه قوه استدلال و مذاكره هم دارد."
آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسيد :
"اشك ديگر براي چيست؟"
خداوند گفت:
"اشك وسيله‌اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نا‌اميدي، تنهايي، سوگ و غرورش."
فرشته متاثر شد:
"شما فكر همه چيز را كرده‌ايد، چون زن‌ها واقعا حيرت انگيزند."
زن‌ها قدرتي دارند كه مردان را متحير مي‌كنند.
همواره بچه‌ها را به دندان مي‌كشند.
سختي‌ها را بهتر تحمل مي‌كنند.
بار زندگي را به دوش مي‌كشند،
ولي شادي، عشق و لذت به فضاي خانه مي‌پراكنند.
وقتي خوشحالند گريه مي‌كنند.
براي آنچه باور دارند مي‌جنگند.
آنها مي‌رانند، مي‌پرند، راه مي‌روند، مي‌دوند كه نشانتان بدهند چه قدر برايشان مهم هستيد.
قلب زن است كه جهان را به چرخش در مي‌آورد
زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شكلي موجودند و مي‌دانند كه بغل كردن و بوسيدن مي‌تواند هر دل شكسته‌اي را التيام بخشد.
كار زن‌ها بيش از بچه به دنيا آوردن است،
آنها شادي و اميد به ارمغان مي‌آورند. آنها شفقت و فكر نو مي‌بخشند
زن‌ها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند.
خداوند گفت: "اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد!"
فرشته پرسيد: "چه عيبي؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمي داند . . ."
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 17:25
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

آق پسرکه هیکلت رو فرمه

قدت بلنده

موی مشکـــی داری

بوی ادکلن میدی

چشهات سگ داره

بابات پولداره.........................
.............................
.....................
................
............
.........
......
....
..
خب بی شرف باور کن بچه ی مــن و تو خوشگل میشه:::؟؟؟

دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 16:15
+3
alireza
alireza
بچه ها همگی خدا حافظ تا فردا 
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 14:42
+3
alireza
alireza
 بچه ها امیر علی امروز یه لطیف برام گفت خیلی باحاله یه ربع خندیدم بگید برای شما هم بگه
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 14:15
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
تهرانیه میاد رشت،با رشتیه میرن داخل یه شیرینی فروشی،تهرانیه میبینه هیشکی حواسش نیست،سه تا شیرینی میندازه تو جیبش و میان بیرون...
به دوسته رشتیش میگه:نگاه کن اینه حیله تهرانیا.
رشتیه میگه: پس بریم منم یه چشمه از هنر بچه های رشت رو نشونت بدم.
میگه باشه!
بر میگردن شیرینی فروشی..
میگه:سه تا شیرینی بده میخوام واست جادو کنم..
شیرینی فروشه اولیشو میده رشتیه میخوره!!
دومیشو میده میخوره!
سومیشو میده میخوره!
شیرینی فروشه میگه:پس کو جادوش؟؟
میگه تو جیب تهرانیه نگاه کن صحیح و سالم پیداش میکنی. {-7-}{-11-}
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 11:26
+8
mitra
mitra
به نظرم حضرت آدم باید اسم یکی از بچه ها رو میذاشت هابیل، اون یکی رو کامبیز، که هی قاطی نکنیم کی کیو کشته
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 01:22
+4
alireza
alireza
بچه هاامشبم خبری نبود ما بریم بخوابیم شب بخیر
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 01:08
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ