♥ نگار ♥
یــادم بــاشـــد ،
امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او …
.
.
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
.
.
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم !
♥ نگار ♥
میخوام ایــن دلگریه هارو از چشــای تو بدزدم
یه نگاه به خونه بنداز هیچکی با تو نیست بجزغم
یه نـگاه به خــونـه بنـداز! یه نــگاه آیــــنـه ی دل
میبینی؟ هیچی نمونده! هیچی جز فکرای باطل
بسه این همه بهونه، بسه دیگه، بسه دیگه
بسه اشکای شبونه، بسه دیگه، بسه دیگه
میخوام این غمگریه هارو از چشـای تــو بدزدم
بگو از هرچی که میخوای بگو از هرچی بجزغم
بـگــــــو از زنــدگـــیٍ نــــو، بـگـــو از روزای روشن
دل بکن ازین سیاهی شیشه ی اندوه و بشکن
بردیا نجفی.
♥ نگار ♥
حرف من تلخ بود...
واژه های من پراز درد بود...
درنگاهــت ذهن من زهر بود...
زنــدگی در جــمع ما شــرم بود...
خواسته ام از زندگی ثانیه ای فهم بود...
ترس تو از فهم من چون ریشه ای برباد بود...
حق من از زندگی چون دانه ای در خاک بود...
رشد من از دل خاک آغازی از فهم بود...
پایان تــو آغـــازی از مـــن بود...
آغازم من ازخودمن بود...