♥ نگار ♥
در گذشته سکوت
نشانه رضایت بود
و اما امروز
نشانه بندی است
که بر دهانت بسته اند
تا مبادا ویرانی درونت
را فریاد زنی!
پس به اجبار به احترام
تمامی بند شدگان
سکوت میکنیم
nazli
حکایت آغوشی که سرد شد؛
لبخندی که خشک شد؛
و اشکی که فرو ریخت…
حکایت دردهایی که به هیچکس نباید در موردشون چیزی گفت.
حکایت چشمانی که همیشه خیس هستن و باید پنهونشون کنم.
حکایت تمام حرفهای ناگفته ای که باید فرو بدم
حکایت اینهمه غمی که داره روی هم تلنبار میشه و انگار حکمتیه که هیچوقت تموم نشه.
حکایت خشمی که نمیتونم فریادشون کنم.
حکایت بغضی که نمی[!]…
حکایت من که باید تنها با این همه مشکل ریز و درشت دست و پنجه نرم کنم.
و مهم تر از همه حکایت تویی که دیگر نمیشناسمت
nazli
اگر روزي بين ماندن و رفتن شک کردي... حتما برو... بي معطلي! چون نميبايست کار به شک مي کشيد،که بيانديشي يا نيانديشي! همان لحظه شک... کار تمام است...! نه اسمش عشق است؛ نه علاقه؛ نه حتي عـادت؛ حماقت محض است