یافتن پست: #تمام

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک
در این سکوت شب می رود آرام ساعت
تیک تاک
تیک تاک
شاید گوش نواز نباشد
اما در این شب بی پایان
غنیمتی ست همدمی ساعت
سرا پا گوش شده ام برای ساعت
تا بدانم شب است
یا من شبم؟
همچنان می رود آرام ساعت
دلهره می آفریند
می گریاند شب تاریکم را
می ترساند وجود تاریکم را
ثانیه ها چه آرامشی میگیرند از وجود نا آرامم
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک
ثانیه ها تمامی ندارند
از وجود ناتمامم
تنها میشنوم
تمام نشدنها را
بی پایانی ها را
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
قرعه کشی تمام شد !
تو به اسم دیگری درآمدی
تقدیر جای خود ، اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 21:37
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش..
به سبک ادای کلماتش،
به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..
به چشم هاش خیره شو..
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند

3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 18:48
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو... هنوز... هم... با تمامِ نبودنت... تمامِ بودنِ منی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 18:31
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سیگاری نیستم اما گاهی دوست دارم بلند بلند سیگار بکشم
و دود کنم نبودنت را
و تمام کنم
تمام بودنم را
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 12:38
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اديسون در سنين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار مي رفت و
درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي
كرد...

اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود . هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت
تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود.

در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند،
آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا

كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برا ی جلوگيري از گسترش آتش به
ساير ساختمانها است!

آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...

پسر با خود انديشيد كه احتمالا
پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به
محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آ زمايشگاه روي يك
صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!!

پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را
آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را
ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟

مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!!

من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده
است ! واي! خداي من، خيلي زيباست ! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي
ديد . كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو
چيست پسرم؟!!

پسر حيران و گيج جواب داد : پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ
شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!

چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟!

پدر گفت : پسرم از دست من و تو كه
كاري بر نمي آيد . مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار
لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...!

در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم ! الآن موقع اين كار
نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!!

توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در
آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط
صدا را تقديم جهانيان نمود . آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع
کرد...

مشكلات امروز ما نبايد باعث شوند كه،
دست از تلاش براي موفقيت فردايمان برداريم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 00:34
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

شاید اشکال کار اینه : چون بخشی از نژاد آریایی از ۲ قوم مادها و پارت ها به وجود اومدن ، برای همین تمام مشکلات تو مملکت یا از طریق پارتی حل می شه یا مادی !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 00:32
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
این مردهای غمگین نازنین

 این نوشته از وبلاگ خانمی به نام الهام برداشت شده، به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید!

 یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه ...نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...

 یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

 ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

 مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

 بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:57
+7
xroyal54
xroyal54
برو!!!!!
ترس از هیچ ندارم...!!!
برو....!!!
ترس برای چه...؟؟؟
وقتی میدانم یک روز تف میندازی به روی تمام اونایی که بخاطرشون منو از دست دادی...!..................!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:26
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:16
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ