امید
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم(دبیرستان) که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
mehdi
از رها کردن نترس! هیچکس نمی تواند کسی که قسمتت است را از تو بگیرد و تمام دنیا نمی تواند کسی که قسمت تو نیست را برایت حفظ کند ...
نیوشا
خاطرات را بايد سطل سطل . . .
ازچاه زندگی بیرون کشید . . .
خاطرات نه سر دارند و نه ته . . .
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند . . .
میرسند . . .
... ... گاهی وسط یک فکر . . .
گاهی وسط یک خیابان . . .
سردت می کنند . . . داغت میکنند . . .
رگ خوابت را بلدند . . . زمینت می زنند . . .
خاطرات تمام نمی شوند؛ تمامت می کنند...
ebrahim
حکایت رفاقت من با تو ، حکایت "قهوه" ایست ، که امروز به یاد تو ... ... تلخِ تلخ نوشیدم ! که با هر جرعه ، ... بسیار اندیشیدم ، که این طعم را دوست دارم یا نه ؟! و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ، که انتظار تمام شدنش را نداشتم ! و تمام که شد ، فهمیدم ، باز هم قهوه می خواهم ! حتی ، تلخِ تلخ