sasan pool
يك شاخه رز، يك شعر ،يك ليوان چايي
آنقدر اينجا مي نشينم تا بيايي!
از بس كه بعد از ظهرها فكر تو بودم
حالا شدم يك مرد ماليخوليايي!
بعد از تو خيلي زندگي خاكستري شد
رنگ روپوش بچه هاي ابتدايي!!
يك روز من را مي كشي با چشمهايت
دنيا پر است از اين رمان هاي جنايي
اي كاش مي شد آخرش مال تو بودم
مثل تمام فيلمهاي سينمايي!!
امسال هم تجديد چشمان تو هستم
مي بينمت در امتحانات نهايي
مي بينمت؟امانه!مدتهاست مانده است
يك شاخه رز...يك شعر...يك ليوان چايی
sasan pool
سلام ای چشم بارانی !
پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی !
پناهم می دهی امشب ؟
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند و امشب رو به ویرانی ،
پناهم می دهی امشب ؟
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ،
پناهم می دهی امشب ؟
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها... در این هنگام رو حانی ،
پناهم می دهی امشب ؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور در آن اسرار پنهانی ،
پناهم می دهی امشب ؟
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن رها از حد انسانی ،
پناهم می دهی امشب ؟
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل تو از چشمم چه می خوانی ؟
پناهم می دهی امشب ؟
و من با اشک می شویم تمام شعرهایم را پس از مصراع پایانی ،
پناهم می دهی امشب ؟؟؟
saeed
كاش مي شد سه چيز را از كودكان ياد بگيريم: بي دليل شاد بودن و پاي كوبيدن* هميشه سرگرم كار بودن و بيهوده ننشستن* حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فرياد زدن
mina_z
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
"تـعطیــل است"
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
... ... ... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند
فعلا تعطیل است
saeed
بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...
saeed
پشت چراغ قرمرپسرک باچشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت:
چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تاصدتومن، آهی کشیدم و باخود گفتم
تمام چسب زخمهایت راهم که بخرم نه زخمهای من خوب میشودنه زخمهای تو…
parham
زن و مرد جوانی به مناسبت اتمام ساخت خانه جدیدشان دوستانشان را دعوت کرده بودند. بعد از این که تمام خانه را به دوستانشان نشان دادند یکی از دوستانشان پرسید: خانه خیلی قشنگیست مبارکتان باشد ولی چرا تمام اتاقها را گرد درست کردهاید؟
مرد جوان جواب داد: راستش را بخواهید قبل از این که خانهمان را بسازیم مادر زنم به من گفت: مادر جان تو را به خدا، فکر یک گوشه از خانه را برای من هم بکنید.
parham
یه آبادانی و یک لر می رن شبونه یک دیوار رو خراب کنن.
آبادانیه می گه: تو چراغ رو بگیر من پتک می زنم.
آبادانیه یک پتک که می زده یه آجر می افتاده...
لره می گه: بیا تو چراغ بگیر تا من پتک بزنم.
آبادانیه چراغ رو می گیره و لره با یک ضربه تمام دیوار رو می ریزه پایین!
آبادانیه می گه: ولک حال کردی؟ این طوری چراغ می گیرنا!