یافتن پست: #تنها

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی اعتماد زیستن

این سان به آفتاب

بی اعتماد زیستن

این سان به خاک و آب

بی اعتماد زیستن

این سان به هر چه هست

از آن همه شقایق بالند در سحر

تا این همه درخت گل کاغذین

که رنگ

بر گونه شان دویده و

بگرفته جای شرم

بی اعتماد زیستن

این سان به چشم و دست

در کوچه ای که پاکی یاران راه را

تنها

در لحظه ی گلوله ی سربی

در اوج خشم

تصدیق

می توان کرد

آن هم

با قطره های اشکی در گوشه های چشم


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:37
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

قاصدک غم دارم ،

غم آوارگی و دربدری

غم تنهایی و خونین جگری

قاصدک وای به من

همه از خویش مرا می رانند

همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند

قاصدک دریابم !

روح من عصیان زده و طوفانیست

آسمان نگهم بارانیست

قاصدک غم دارم

غم به اندازه سنگینی عالم دارم

قاصدک غم دارم

قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی

قاصدک حال گریزش دارم

می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست

پستی و مستی و بد مستی نیست

میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست

شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:30
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani



در این خانه ی متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع می سوزم

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم

و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه پر جوش خویش ، اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند




دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:24
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چه اندازه خدا نزدیک است! و به قول سهراب:

پای آن شب بوهاست

نفس گرم خدارا هر روز

پشت پرچین دعا میشنویم...

چه دقیق آمده ایم

خانه دوست همین جاست

همین نزدیکی است...

به گمانم پشت دیوار نگاه من و توست

بخدا هیچ دلی تنها نیست...


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 15:58
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

تو از منی و من از تو چرا که درد یکیست

که آنچه با من و تو روزگار کرد یکیست

عجیب نیست که من با تو نیز تنهایم

که در مقابل آیینه زوج و فرد یکیست

چه فرق می کند اکنون،بهار یا پاییز

برای ما که کویریم سبز و زرد یکیست

من و تو دشمن تقدیر یک دگر هستیم

ولی چه سود، که تسلیم با نبرد یکیست

دلم به دور تو سیاره ای است سرگردان

که شیوه من و این چرخ هرزه گرد یکیست

خدا یکی تو یکی پس از آستان غمت

نمی روم که بدانندحرف مرد یکیست


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 14:56
+3
saman
saman
در CARLO
یکی از فانتزیام اینه که با دوستام برم ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ...

ﺑﻌﺪ ﺗﻮﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﻢ...

ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ...

ﺑﻌﺪ ﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ...

ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ...

ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ...

ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤﺸﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ...

ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﯾﺴﺘﺎﺩﻡ...

خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ نارنجی داره پشت سرم غروب میکنه

یه تف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 13:22
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

تنهایی، قشنگ ترین و بی منت ترین حسِ دنیاست؛ چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری ...!




دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 12:22
+3
sara
sara
ﺣﺘﻰ ﺗﺼﻮﺭﺷﻢ ﺳﺨﺘﻪ، ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺗﻮ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ

ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺶ ﺭﻭ ﻳﻜﺠﺎﺟﻤﻊ ﻛﻨﻪ ﻭ

ﺭﻭﻯ ﻛﺎﻏﺬﺑﻨﻮﻳﺴﻪ

.

.

.

.

.

.

.

.

.



.

.

.

.

.

.

.

.

ﻧﺎﺭﻯ ﻧﺎﺭﻯ ﻧﺎﺭﻯ،ﻳﻪ ﮔﻮﻟﻪ ﺍﻧﺎﺭﻯ ناری
دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 11:40
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دیدم در آن کویر درختی غریب را ّ
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 11:00
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من آهنگ غریب روزگارم
غمی در انتهای سینه دارم
تمام هستی ام یک قلب پاک است
که آنرا زیر پایت می گذارم
شبی غمگین شبی باران و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستیم بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 10:56
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ