maryam
با آنکه زنم ...
نمی ترسم اگر نگاهت کنم و بگویم دوستت دارم ،
نمی ترسم اگر بار اول من ببوسمت ،
نمی ترسم اگر جار بزنم که عاشقم ،
ولی ...
وای بر آن وقت که تو ناز کنی
مطءمن باش "مردانه" می روم
maryam
دختر است دیگر...
گاهی دلش می خواد
بهانه های الکی بگیرد
به هوای آغوش تو
شانه های تو...
... که بعد، تــو
آرام
خیلی آرام
در گوشش زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــم...
♥ نگار ♥
میگی مهم نیست...
اما وقتی اسمشو می شنوی داغ دلت تازه میشه...
میگی مهم نیست...
اما وقتی بش فک میکنی اشک توی چشات جمع میشه.
میگی مهم نیست...
اما در تنهایی همش باهاش حرف میزنی.
میگی مهم نیست...
اما بعضی وقتا دستت میره روی شمارش.
ک زنگ بزنی.نزنی.بزنی.
میگی مهم نیست...
اما دلت می خواد بازم بش فک کنی.
میگی مهم نیست...
ولی دلت واسه صداشو خنده هاش لک زده.
میگی مهم نیست..
اما شبا تا صبح خوابت نمیبره.
با خودت میگی یعنی داره چیکار میکنه.
میگی مهم نیست اما میدونی چقدر مهمه.
میدونی خیلی دوسش داری
میگی مهم نیست.
بگو مهمه.
اما....
اونی ک باید باشه نیست.
♥ نگار ♥
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ یه ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ :
یکیﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﯿﻠﯽ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ
ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ ،ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﭘﺮﯾﺪﮐﻪ 5
ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﻮ ﺗﻮﺵ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ ،
ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﻫﻢ ﮔﯿﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺘﻮ ﺑﺪﻩ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﻧﻢ ! ﺍﺯ
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﺘﺮ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﻭﺍﺳﺶ ، ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﺍﺩﻧﺸﻮ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ، 10 ﺟﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﻭﺍﺳﺶ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﭘﻮﺳﺖ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ
ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺮﮔﺎﺵ ... ، ﭼﺎﯾﯽ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭﺵ ...ﻣﮋﯼ ﻫﻢ
ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﺯ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻤﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﮐﻢ ﻭ ﺍﺻﻼ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺩﯾﺎﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺴــــﺎﻧﯿﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ ﻭ ... ﺑﻌﺪ
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻣﺎ ﻭ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﻥ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ،
ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻮ ﺑُﺮﺩ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩ ... ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ
ﺩﺭ ﺍﯾﮑﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﺳﺮ ﻣﮋﯼ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ : ﻣﻨﻮ ﭼﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﯼ؟ﺍﯾﻨﮑﻪسالنامه 1393 ﻫﺴﺖ ! ﺗﻮ
5 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﻣﮋﯼ ﻫﻨﻮﺯﻣﺠﺮﺩ ﺍﺳﺖ.
خدانکند
1393/03/3 - 23:53