یافتن پست: #حال

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا בقتــ کرבینــ که نسبتــ قار و قـــ9ر شکمــ

با ر9בر9ایسییـے که تو اونــ جمعــ בارییـے

یه نسبتـــ مستقیمهــ ؟:|
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 18:15
+7
محمد
محمد
هر شب به رختخواب میروم،اما هیچ اطمینانی ندارم که فردا صبح زنده برمیخیزم
با این حال ساعتم را برای فردا کوک میکنم
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 17:55
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام به وقوع پیوست!

مامانم از بیرون اومد تا اومد از چیپسم برداره گفتم:
اول دستتو بشور!! آقا یَک حالی داد که نگو....

فقط یکم شکستگی پاهام اذیتم میکنه ؛
ولی تمام کبودیام خوب شده
تازه دکتر گفته هفته دیگه گچ دست و پامم باز میکنه
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 17:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



داشتم میرفتم دانشگاه یهو یه ماشین زد به پام.یعنی داغون شدم...حالا پام درد میکرد اومدم خونه .بابام از سر کار اومد مامانم بهش گفت.
بابام:ماندااااااانا؟
من:بله؟حالا لنگون لنگون از اتاق اومدم بیرون.
بابام:چی شده؟
من:پام چیزی نشد بابا....خوب میشه
بابام :نه من به پات کاری ندارم, راننده کی بود؟!!!!
من:*_*
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~: اینا موجهای محبت تو خونه ماست!
کسی نیاد جلو من میخوام خودمو پرت کنم.....O_o


دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 16:30
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز فهمیدم معلم شیمی‌ مون خیلی‌ خنگه ))


امتحان داشتیم یه سوال بود آیا می‌دانید منیزیم چیست ؟؟


منم نوشتم بله می‌دانم



پدسّگ نمره نداده بهم:

حالا این هیچ…

سوال بعدی نوشته اگر چوب داخل دریا بیفتد چه اتفاقی‌ رخ میدهد؟
منم نوشتم خیس میشود
به این جواب هم نمره نداده بود:

لعنت به هرچی‌ ستمکار و خدا نشناس !
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 16:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دوست دارم دکتر زنان زایمان شم ، میدونین چرا ؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زیــــــــــرا :
وقتی از اتاق عمل بیام بیرون سرم بندازم پایین بگم متاسفم بچه ناقص به دنیا اومده.....!
بعد در حالی ک همه از ترس خشکشون زده پدر بچه از من بپرسه :
بچه چه مشکلی داره؟
منم دستامو بزارم رو دلم هار هار بخندم و بگم: پسررررررررره!

دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 16:13
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بوس آیینه در دانشگاهی در کانادا مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایده‌ای نداشت. موضوع را با رییس دانشگاه در میان می‌گذارند. فردای آن روز، رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می‌کند جلوی در دستشویی و می‌گوید: «کسانی که که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چقدر سخت است، مستخدم یک بار جلوی شما سعی می‌کند جای رژ لب روی آیینه را پاک کند.» مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال را فرو کرد توی آب توالت و بعد که دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آیینه. از آن به بعد در دانشگاه دیگر هیچ کس آیینه‌ها رو نبوسید
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 16:01
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی و یا شاید نمی فهمیدی....


دیدگاه  •   •   •  1392/10/3 - 23:36
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
دلم به حال عشق می سوزد چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟ مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است
دیدگاه  •   •   •  1392/10/3 - 23:32
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
دلت که بشکند هم سراغت را نمی گیرند.حالا که چیزی هم نشکسته دیگر چرا چشم انتظاری؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/3 - 23:12
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ