یافتن پست: #حسرت

سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
من برم بغل این نی نیه لالا کنم
شبتون شیک و شکلاتی
خوابتون رمانتیک و زیبا{-41-}
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 00:39
+7
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم
[!] آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
27 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 19:10
+7
maryam
maryam
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم از این نیست که چرا اعمال خطایی انجام داده ایم...
بلکه از این است که چرا اعمال درستی را برای کسی که لیاقتش را نداشت انجام داده ایم...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 20:49
+6
☺SAEED☻
☺SAEED☻
در حسرت یک نعره مستانه بمردیم... ویران شود این شهر که میخانه ندارد..........
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 17:38
+6
Danial
Danial
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
قلیان تو از همه پر دودتر
کاش که همسایه ما می شدی
پایه قلیان کش ما می شدی
ای به فدای بافور و قلیان تو
مانده ام در حسرت دیدار تو
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 13:22
+4
ramin
ramin
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 00:06
+7
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
همین اطراف میچرخم...
صدایی نیست...
فقط یک حسرت کوتاه...
میان ماست انگاری!!
چقدر این روزها را همیشه خواب میدیدم...
چه میگفت ان پیر فرتوته؟!!!
چه میگفت که حسرتم را باد اورد نزدیکتر؟
چرا هر چه می سوزد در این خانه.
دل تنها و بی قاب نگاه مانده در رویاهای فردای من است آیا؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 22:25
+4
reza
reza
بساط کرده ام


و تمام نداشته هایم را

ﺑﻪ ﺣﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ...

بی انصاف چانه نزن

ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ ...

به قیمت عمرم

تمام شده!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 17:09
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ