NeDa
گول دنیا را مخور......!! ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند /بره های این حوالی گرگ ها را میدرند /سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها /زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند.....
saman
خواهش میکنم
بی حوصلگی هایم را ببخش
بد اخلاقی هایم را فراموش کن
بی اعتناییهایم راجدی نگیر....
درعوض من هم تورا می بخشم
که مسبب همه اینهایی...!
و
به چشمهایت بگو
نگاهم نکنند
بگو وقتی خیره ات می شوم
سرشان به کارخودشان گرم باشد....
نه آن که فکرکنی خجالت می کشم ها..!
نه !
حواسم نیست
عاشقت می شوم....
saman
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی،می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها روبردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"بقال با تعجب پرسید:چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما ازمشت من بزرگتره!
نتیجه گیری....
داشتم فکر میکردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم
جمع نیس که بدونیم ومطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره
hosein
وقتی میروی
حواست باشد
"حتما خدانگهدار را بگویی!"
تا خدا بیشتر حواسش را به من بدهد
آخر میدانی؟
خدا
به هوای تو مرا رها كرده است...
saman
حوالی رویاهایم که قدم می زنم !
میبینم خیابان را با بوی باران دوست دارم .
خودم را با بوی تو ...!