یافتن پست: #خالی

mohamad
mohamad
یاد دارم در غروبی سـرد سـرد
میگذشـت از کوچه ما دوره گـرد
داد مـیزد :کهنه قالی میخـرم
دسته دوم جنس عالی میخـرم
کاسه و ظرف سفـالی میخـرم
... گر نداری،کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکـست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکـرت ولی این زندگیست ؟!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید .....؟!؟!
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 17:20
+4
sina
sina
خداوندا! عشقی را در دلهایمان جاری ساز
که به لطافت گلبرگ های سرخ زندگی باشد
و از دریای زلال و بی کرانت سرچشمه گرفته و به روح کوچک ما سرازیر شود،

و استقامتش را بتوان به کوهی مانند کرد

که هیچ گاه گردبادحوادث سنگ ریزه هایش را فرو نریزد،

و برای قلبهایمان دری بگذار که قفلی بر سرش باشد

که کلید آن فقط یکرنگی و صداقت است.

پس خداوندا هیچ گاه دلهایمان را از عشق خالی نکن

خدایا!

من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

تو هم که خدایی !

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست ،

از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی ما ...

ااااااااااااااااااااااااااااااااامین

♥♥♥♥♥♥ نوروز باستانی 1391 بر ایران و ایرانی پیروز و فرخنده ♥♥♥♥♥♥
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 15:54
+5
ali rad
ali rad
میدانستم

دوباره باز خواهم گشت

اگرچه ناشناس

باید پر میشدم از تو

و خالی از ناگفته ها...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 01:52
+4
Danial
Danial
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر: آره عزیز دلم دختر: منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند پسر: منتظرت میمونم عشقم ... ... ... دختر: خیلی دوستت دارم پسر: عاشقتم عزیزم ... بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد پرستار: شوخی کردم بابا ! رفته بشاشه الان میآد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 13:47
+2
ronak
ronak
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬
دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…
و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !
شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛
میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم
احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل ِِ
آینده
رفتن
ماندن
حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..................@M2TSH
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 00:44
+3
مهسا
مهسا
قسم به اون پسری که عشقش جلوی چشمش اُتو زد و رفت خونه
با صدایی خواب آلود زنگ زد گفت ببخشید عشقم خواب بودم گوشی رو سایلنت بود...
قسم به اون دختری که با وعده ازدواج بکارتشو از دست داد
و عکس عشقشو تو گوشی رفیق فابریکش دید ...
قسم به اون پسری که با عشقش تو فیس بوک ریلیشن زد
اما فرداش همون برادرای فیسبوکیش رفتن تو خط طرف ....
قسم به اون دختری که هنوز تنهاست چون نتونسته فراموش کنه ...
و قسم به اون جفتی که اولین شب بعد از طلاق رو دارن تنهایی
با چشم خیس تو اتاق تاریک و خالی از هم سحر میکنند ...
اینجا زمین است ، مطمئن باش که یک روز دوباره همدیگر رو مبینیم ...!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 00:19
+3
Alireza
Alireza
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن کوروش کبیر
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 23:04
+8
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
پیش آ پــــیش

هفتـــــ سیــن ِ امســال را چیــده ام :


1. سالــی که بــی تـــو گذشتــــ

2. سنگدلی هایتــــ

3. سردرگمـــی هایم

4. سقلمــه هایی که به مغزم زدم تا نبـــودنتــــ را بپذیرد

5. سوسوی ِ چراغ ِ شبهــــای ِ بی تو

6. سالـــی که قرار است بی تـــو بگذرانم

7....

سه نقطه یعنی...

اَه...

جای سگـــرمه هایتـــــ خالی مانده . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 22:33
+2
reza
reza
هوای ترست به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد

اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست

که مانده در عطش کوچه های چشمانت

تمام آینه ها نذر یاس لبخندت

جنون آبی دریا فدای چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج

به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی

در انتظار چه خالیست جای چشمانت

به انتهای جنونم رسیده ام کنون

به انتهای خود و ابتدای چشمانت

من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز

تو و نیامدن و عشوه های چشمانت

خدا کند که بدانی چقدر محتاج است

نگاه خسته من به دعای چشمانت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 15:20
+3
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
به افکارت زبان نده ، ظرف که خالی باشد صدای بیشتری دارد . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 14:53
+11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ