poria
رشتیه به زنش میگه : شب حجلمون ( زفاف ) رو یادته ؟ میگه : آره , جات واقعا خالی بود
poria
[!] شبا یه پارچ آب خالی بالا سرش میذاشته و می خوابیده ازش می پرسن آخه خنگ چرا اینجوری می کنی؟ میگه : خوب یه موقع نصفه شب از خواب پا پیشم می بینم تشنم نیست .. اونوقت چیکار کنم؟
poria
یه روز [!] میره میوه فروشی، یه خوشه انگور ورمیداره و میکنه تو دهنش و خالیش رو درمیاره. بهش میگن: بابا، انگور رو که اون جوری نمیخورن؛ انگور رو دونه دونه می خورن! میگه: نه بابا، اونی که دونه دونه میخورن، هندونهس
امید
باران باش ببار اما نپرس این پیاله های خالی از آن کیست
کوروش کبیر