خدایا... بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!! من عصبانی بودم برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد و مــــــــــن پا فشاری می کردم
زیره کفشهایش پاره بود پولی برای خرید نداشت زمین یخ زده وتکه های کوچک یخ از درز کفشها جورابهای مندرسش را مورد هجوم قرار میداد گز گز انگشتهای پایش طاقت از کفش ربوده بود راه که میرفت صدای خش خش میامد ودر دل میگفت : خدا پدر کسی که نایلون دستی را اختراع کرد بیامرزد اگر نایلون دستی ها را نمیپوشیدم........ خدا کند کسی سفره کهنه اش را بیرون انداخته باشد میتوانم با ان برای محتبی نیم تنه درست کنم از زیر کتش بپوشد زیاد سرما را حس نکند و من مانده بودم در همه چیز مانده بودم
خدایی؟
1392/10/5 - 14:50تااونجایی که درتوان داشتم،ههههه
1392/10/5 - 22:13من سروگوشم نمیجنبه اصن
این آهنگ کلا اولش با اخرش فرق داره ها
1392/10/5 - 22:18ارمین قشنگ خودشو لو داده.بعله