یافتن پست: #خدا

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
موضوع انشاء : شیرین ترین خاطره ی خود را بگویید ؟
به نام خدا ، نامش را صدا زدم ، از صمیم قلبش گفت : “جانم”
دیدگاه  •   •   •  1392/07/26 - 11:10
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به یه دختر دهه شصتی گفتم مادر بیمارستان طوس کدوم وره گفت تو یکبار دیگه بگو مادر تا با امبولانس بفرستمت بیمارستان طوس خدایی من نمیگیرم کجا کارم اشکال داشت این ناراحت شد:|:|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 22:01
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دعای حیف نون :

خدایا به خاطر تمام چیز هایی که دادی

ندادی

دادی پس گرفتی

ندادی بعدا میخوای بدی

دادی بعدا میخوای پس بگیری

ندادی میگی دادی

اصلا نمیخوای بدی

نداده بودی فکر کردی دادی

نمیدی هی میگی میدم ، شکرت !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:56
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا خودت میدونی چمه! الهی آمین ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



تنهایی را دوست دارم زیرا دروغی در آن نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم..
تنهایی را دوست دارم زیرا دلهای شکسته همیشه تنهایند..




دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:27
+3

و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش میمردم


برو دیگر که دل از غم رها کردم


خداحافظ...خداحافظ که دیگر بر نمیگردم . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:22
+4

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای


خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .




دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:19
+3

 


همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی


را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد


خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 21:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



نداشتن تو ویرانم میكند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.

و وقتی هستی" تو را" می خواهم.

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام

خداحافظی ات به جنونم می كشاند...

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان

از كنار من برو


دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 20:40
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺟﻮوﻧﻲ ﺍﺯ ﺑﻴﻜﺎﺭﻱ ﺭﻓﺖ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺩﺍﺭﻳﺪ؟
ﻳﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺪﺭﻙ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻱ ﮔﻔﺖ ﺩﻳﭙﻠﻢ
ﻳﺎﺭﻭﮔﻔﺖ ﻳﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﻘﻮﻗﺸﻢ ﺧﻮﺑﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ
ﻳﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﻣﻴﺘﻮﻧﻲ ﺑﺮﻱ ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﻴﻤﻮﻥ
ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﺗﺎ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺑﻴﺎﺩ,

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻛﻪ ﺷﻠﻮﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭘﺴﺮﻩ ﺗﻮﻱ
ﻗﻔﺲ ﭘﺸﺘﻚ ﻭﺍﺭﻭ ﻣﻴﺰﺩ ﺍﺯ ﻣﻴﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﻣﻴﺮﻓﺖ . ﺟﻮ ﮔﻴﺮ ﺷﺪ
ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺭﻓﺖ ﺑﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﺷﻴﺮﻩ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻛﻤﻚ
ﺷﻴﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﺵ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ ﺁﺑﺮﻭ ﺭﻳﺰﻱ
ﻧﻜﻦ ﻣﻦ ﻟﻴﺴﺎﻧﺲ ﺩﺍﺭﻡ
دیدگاه  •   •   •  1392/07/25 - 19:54
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ