یافتن پست: #خدا

مهسا
مهسا

حالا ۲ دیقـــــه به حرفام گوش کـــــن


به خدا نیتم خــــــیره....{-11-}



fu8erbph12jws9kcwnp.jpg

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 00:20
+11
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است / آن لحظه که دیده ات ز اشک خیس است یاد آر که محتاج دعایت هستم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 23:46
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


ز مردم دل بکن یاد خدا کن / خدا را وقت تنهایی صدا کن در آن حالت که اشکت می چکد گرم / غنیمت دان و ما را هم دعا کن


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 23:40
+5
AmiR
AmiR
ایشالا همه به خواسته هاشون برسن
خودمم تو این دسته هستما
خدایا امیدوارم به ماهم ی نگاهی کنی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 23:28
+2
AmiR
AmiR
mirبه یکی میگن: خدا رو میشناسی؟

میگه: وقتی رفت و آمد نباشه از کجا بشناسم!


اونائی که به یگانگی خدای بزرگ اعتقاد دارند

بازنشر کنند

یاحق

@arash-tavanaei
@soha_musavi
@mahtab_94
@28000
@Malo0o0os
@a-sh-f-2
@A-Sh-F
@eli20
@ashkani
@tiyam
@mohammadmahdi
@mina110m
@alireza_rad
@sahar_k
@asalam
@Nedaa
@mohamadkazemi
@AsiyE
@jojoo
@bahari
@sanaaz
@arch_girl
@saman
@mina110m
@moricarlo
@fingilii
@sanaz-jooooooon-
amiiR
آخرین ویرایش توسط Dante در [1392/05/5 - 21:13]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 21:13
+16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا، مرا آن ده، که من خودم تشخیص میدم که آن به!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 19:36
+5
ADONIS AVOCAT
ADONIS AVOCAT



خدایا چی میشد یه ساعت زودتر افطار میشد؟؟ من خب گشنمهههههه:(
آخرین ویرایش توسط ADONIS در [1392/05/5 - 18:56]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 18:55
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چن روز پیش با موتور رفته بودم یه جعبه بیسکوئیت بخرم<img src=" />. جعبه رو گذاشتم روی باک موتور و با دو تا پام اونو گرفتم که نیوفته.<img src=" /><img src=" /> داشتم میرفتم که همسایمونو دیدم. از دور سلام کرد{-74-}. منم دستمو بلند کردمو جواب دادم{-79-}{-79-} و با دست اشاره به جعبه بیسکوئیتی که لای پام بود کردمو گفتم: بفرمائید<img src=" /><img src=" /><img src=" />. یهو اخماش رفت تو هم<img src=" /><img src=" /> بنده خدا جعبه رو ندید...<img src=" />از فرداش دیگه جواب سلاممونم نداد.<img src=" /><img src=" />من موندم چجوری بش بگم که بابا منظور من بیسکوئیت بود نه چیز دیگه ای<img src=" /><img src=" />
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:27
+8
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،به روی خودم نیاوردم که دیدمش<img src=" />.5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا<img src=" />!من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کُشتی گرفتم که:توروخدا شرمنده نکنین<img src=" /><img src=" />!آخه این چه کاریه و این حرفا...بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:این هم مال این آقا{-95-}!تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!<img src=" /><img src=" />

 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:25
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
سلامتی پسرا

فک میکنی پسرا خسته نشدن؟
همیشه به یه تیکه آهن فروخته شدن
وقتی پولی تو جیبشون نبوده محل سگم بهشون نذاشتن
از بیکاری از بی پولی
تفریحشون یدونه سیگاره و هفته ای یه بار اگه بشه مشروب تازه اونم با ترس و لرز
رو هرکی دس گذاشتن یا بچه مایه دارا ازشون گرفتنش یا یکی اومد از گذشته ننگین طرف واسشون تعریف کرد
بخدا اونام کم آوردن اما غرور مردونشون اجازه نمیده بیاین جار بزننن!

سلامتی همه پسرا که همه چی رو توو خودشون حبس میکنن...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 15:20
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ