یافتن پست: #خدا

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
خدا وکیلی حال کردی؟
عیدی و داشتید
عشقه این پرسپولییییییییییییییییییییس
عشقههههه
یدونس
اینجوری میترکونه
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 22:16
+5
-5
saeed
saeed
ای خدا از خود گذشتگی تا كجا

چرا هیچكی قدر ما پسرارو نمی دونه ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 21:51
+2
reza
reza
بزنيد به افتخار شيش تايياش{-37-}
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 19:07
+10
-3
nahid
nahid
ليلي ، نام تمام دختران زمين است

خدا مشتي خاك بر گرفت. مي خواست ليلي را بسازد،
از خود در او دميد. وليلي پيش از آنكه با خبر شود ، عاشق شد.
سالياني است كه ليلي عشق مي ورزد. ليلي بايد عاشق باشد.
زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد، عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است ، نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.
آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر كه عاشق تر آمد ، نزديك تر است.
پس نزديكتر آييد، نزديك تر.
عشق كمند من است. كمندي كه شما را پيش من مي آورد. كمندم را بگيريد.
و ليلي كمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق ، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو كنيد.
و ليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد. ليلي هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است كه مشتي خاك را بدل به نور مي كند.
و ليلي مشتي نور شد در دستان خدا.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:43
+7
hosein
hosein
بچه ها من 23 نفر دوست دارم ولي دو نفرشون بهم امتياز دادن......!!!!!خيلي بي معرفتيه به خدا......
2 دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:33
+6
nahid
nahid
ليلي، زير درخت انار

ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناري هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توي انار جا نمي شدند.
انار كوچك بود. دانه ها تركيدند. انار ترك برداشت.
خون انار روي دست ليلي چكيد.
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد . مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود.
كافي است انار دلت ترك بخورد.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:33
+4
nahid
nahid
ليلي ، تشنه تر شد

ليلي گفت : امانتي ات زيادي داغ است . زيادي تند است.
خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد، امانتي ات را پس مي گيري؟
خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم، خاكسترت را پس مي گيرم.
ليلي گفت : كاش مادر مي شدم، مجنون بچه اش را بغل مي كرد.
خدا گفت: مادري بهانه عشق است، بهانه سوختن، تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي.
ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد ، ساده ، بي تاب، بي تب.
خدا گفت: اما من تب و تابم ، بي من ميميري...
ليلي گفت : پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من ، مرگ مجنون،
پايان قصه ام را عوض مي كني؟
خدا گفت: پايان قصه ات اشك است. اشك درياست،
دريا تشنگي است و من تشنگي ام، تشنگي و آب. پاياني از اين قشنگ تر بلدي؟
ليلي گريه كرد. ليلي تشنه تر شد.
خدا خنديد.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:28
+5
hosein
hosein
دلم گرم خداونديست كه با دستان من گندم براي ياكريم خانه ميريزد.چه بخشنده خداي عاشقي دارم كه ميخواند مرا باآن كه مي داندگنهكارم.ميدانم بدون لطف او تنهاي تنهايم..... برايتان من خدارا آرزو دارم...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:21
+5
nahid
nahid
ليلي خودش را به آتش كشيد

خدا گفت : زمين سردش است. چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟
ليلي گفت : من.
خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت.
سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد . ليلي هم.
خدا گفت: شعله را خرج كن. زمينم را به آتش بكش.
ليلي خودش را به آتش كشيد. خدا سوختنش را تماشا مي كرد.
ليلي گر مي گرفت. خدا حظ مي كرد.
ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود.
ليلي چيزي از خدا خواست. خدا اجابت كرد.
مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد.
آتش زبانه كشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر ليلي نبود ، زمين من هميشه سردش بود.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 18:19
+3
محمد
محمد
از تصادف جان سالم به در برده بود و میگفت زندگی اش را مدیون ماشین مدل بالایش است و خدا همچنان لبخند میزد....
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 13:53
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ