در گلوی زمین گیر کرده ام
قدری حرف می خواهم
و کمی آزادی!!!
دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
چون دانی کز آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پایی دستگیری دارد
من بی سرو سامان تو ام دستم گیر
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دوجهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر بادگران به زمنی وای به من گر با همه کس همچو منی وای همه
بامن بمان ای همیشه خوب بامن بمان
تا همیشه تا ابد تا بی نهایت
تو دور دست امیدی و پای من خسته است.
نبینم چشم هایت را اسیر درد ها ای یار غمت را روی دوش خسته ام ای نازنین بگذار بیا ای نازنین...
اکنون...داغ دریا را به دل دارم بدون یاد تو بیزارم از هر کوچه بازارم... کجایی آسمانم؟؟؟؟؟؟؟
بال های سبزمان گم شد... میان کوچه هایی که پر است از سنگ از دیوار......
بیا خورشید... کم کن فصل های سرد و ساکت را بیا اندوه شب را از نگاه خسته ام بردار