♥ نگار ♥
مرا به مهمانی سکوتت دعوت کن. وقتی دلگیر می شوی، وقتی تو هم از خودت خسته می شوی. مرا دعوت کن، به عمیق ترین تنفس، به ژرفترین بغض... به سوزناکترین آه. به طولانی ترین تعطیلی غمزده. به غروب دلتنگی ات. مرا دعوت کن به خودت، به دلت ، به حرفت ، به ناگفته هایت... نامحرم کسی است که نامرد باشد! مرا به مردانه ترین دوستی ها دعوت کن ... می خواهم در دستهای امن تو ایمان بیاموزم. می خواهم ایمان به دوست را بیاموزم. می خواهم بیاموزم که ؛ ناگفتنی ترین کلمات را که در ناگفته ترین الفاظ پنهان مانده اند...
♥ نگار ♥
دلگیرم از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هایم مثالی بود به مثال ضرب المثل
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برایم
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن ...
♥ نگار ♥
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادیی…