یافتن پست: #خسته

be to che???!!
be to che???!!

آهاي تويي كه داري جاي منو ميگيري


يادت باشه كــم حوصله است. .


شايد بــه ظاهر جدي باشه ولي قلــب مهربوني داره


بد قول نيست ولــي گاهـي اوقات گرفتاره. . .


توداره. . خسته كه باشه. . بهتره تنهـــاش بذاري. .
اگــه بخواد بـاهـات حرف بزنه. . خودش زنگ ميــزنه


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:40
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

خسته ام پینوکیو ...

اینجا آدمها دروغ شاخدار میگویند

و

دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک میکنند


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 03:32
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

برای خسته ی بد حال بوسه ای بفرست

به جای فطریه امسال بوسه ای بفرست

میار هدیه که بسیار دست و پاگیرست

هلاک آن دو لبم   حال بوسه ای بفرست
{-49-}{-49-}{-49-}{-49-}{-49-}{-49-}{-49-}

تقدیم به همه


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 03:00
+3
saman
saman

دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد


در چاله عجب نیست اگر کور افتاد


 از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟


بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟


 از اصل خودش دور شد و بالا رفت


این بود که فواره‌ی مغرور افتاد


 بسیار به غیر او دلم شد نزدیک


تا از غم عشق او کمی دور افتاد


 بسیار به صخره‌ها سرش را دریا


کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟


 من با غم او از خود او دوست‌ترم


او با غم من از خود من دور افتاد!


 با اینهمه راضی‌ست نشابوری که


از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد


(مژگان عباسلو)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:57
+3
saman
saman

عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من


شب هجران نکند قصد دل آزاری من


روزگاری که جنون رونق بازارم بود


تو نبودی که بیایی به خریداری من


برگ پاییزی ام و خسته دل از باد خزان


باغبان نیز نیامد پی دلداری من....

(نچیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:51
+2
saman
saman
در خاموشی نشسته‌ام خسته‌ام درهم شکسته‌ام، من، دل بسته‌ام…! [احمد شاملو]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 13:27
+4
korosh
korosh

سلامتي خودتون لايك كنيد.......




سلامتي خانوادهاتون لايك كنيد.......



سلامتي شوهراتون لايك كنيد........


سلامتي زناتون لايك كنيد........



سلامتي همه  كارگران شهرداري لايك كنيد.....



سلامتي اونس كه خيلي دوستش داريد لايك كنيد........



سلامتي همه اوناي كه بهشون ايمان داريد لايك كنيد....



سلامتي همه اوناي كه يجوراي دارند مخلصانه خدمت به خلق ميكنند لايك كنيد.....



سلامتي بغال سر كوچه كه تا نصف شب كل محل را مفتي نگهباني ميده لايك كنيد....




سلامتي زن همسايه كه كل اخبار كوچه را بدون هيچ هزينه اي رد وبدل ميكند لايك كنيد.....




و در اخر سلامتي دل خسته من كه ارزش سلام ندارد لايك كنيد......

 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:48
+4
mina
mina
ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ، ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ !
ﺑﺎﻭﺭ کن ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮﯾﯽ که “ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ” ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:27
+5
roya
roya

♥♥ باران ببارد یا نبارد

♥♥ چتر داشته باشم یا نداشته باشم

♥♥ پائیز باشد یا نباشد

♥♥ هیچ کدام برایم فرقی ندارد

♥♥ من از تمام رمانتیک های آبکی خسته شده ام 

♥♥ من یه آرامش میخواهم ، بدون پایان

 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 10:23
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ،
تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را، بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد
و به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد،
پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را،
چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ،
کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:47
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ