یافتن پست: #خشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:02
+4
saman
saman

کویر تشنۀ باران است


«حمید» تشنۀ خوبی


به من محبت کن!


که ابرِ رحمت اگر در کویر می بارید


به جای خارِ بیابان بنفشه می رویید


و بوی پونۀ وحشی به دشت بر می خاست


چرا هراس، چرا شک؟


بیا که من بی تو


درخت خشکِ کویرم که برگ و بارم نیست


امید بارشِ بارانِ نو بهارم نیست.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:14
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
【وقتی وجــــ ـود آبــــ ـی تو را میبینم...
پر از حس تـــــ ـو می شوم...
در همهمه ی خاموشــــ ـی...
در برگ ریـــ ـز خاطـــ ـره ام...
می ریزد تمــــ ـام عاطفه ات ...
تا لب فریاد می کشانــــ ـم چشمانت را...
تا صــــ ـدای خشک آرامش من...
پر می زند قـــ ـدر تنهایی تـــــــ ـو...】
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 17:29
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تمام پنجره ها بیقرار بارانند
چقدر خشکی و صحراست بین ادم ها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین ادم ها
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 17:15
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
فلسفه شمشیر زنی

شمشیر زنی یگانگی دست و شمشیر است :
وقتی این فلسفه حاصل شود حتی یک علف خشک شده هم قادر است یک سلاح کشنده باشد.

شمشیر زن وجود شمشیر را درون روح خود احساس میکند
که اگر شمشیر هم نداشت بتواند با دست خالی دشمن را شکست بدهد .

شمشیر زن باید دست و روح را از شمشیر خالی کند
و در این هنگام شمشیر زن به اوج آرامش میرسد
و پیمان می بندد که کسی را نکشد و به بشریت آرامش ببخشد .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 23:09
+4
xroyal54
xroyal54
دیر با[!] باران...
دیر...!
من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 00:27
+9
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

آن کس که می گفت دوستم دارد ، عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد ، رهگذری بود که روی برگ های خشک پاییزی راه می رفت ، صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود که من گمان می کردم میگوید : دوستت دارم .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 19:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترم

گاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترم



خسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روز

از سفید عبث موی دلم پیر ترم



کارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشت

گاهی از آه فلک نیز فرا گیرترم



دزد دوران نفس تازه ی دل برده کنون

از صدای بم یک بغض نهان زیر ترم



بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود

من به اجبار قضا از همگان دیر ترم



خاک خشکیده شده قلب من اما در چشم

دائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 12:26
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
【وقتی وجــــ ـود آبــــ ـی تو را میبینم...
پر از حس تـــــ ـو می شوم...
در همهمه ی خاموشــــ ـی...
در برگ ریـــ ـز خاطـــ ـره ام...
می ریزد تمــــ ـام عاطفه ات ...
تا لب فریاد می کشانــــ ـم چشمانت را...
تا صــــ ـدای خشک آرامش من...
پر می زند قـــ ـدر تنهایی تـــــــ ـو...】
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 10:44
+2
zahra
zahra

پاییز آمد برای برچیدن برگهای خشک ، ما کجای فصل زرد بودیم ، که عشق ما را چید ؟


دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 15:08
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ