یافتن پست: #خنده

*elnaz* *
*elnaz* *
سلام....
33 دیدگاه  •   •   •  1392/10/3 - 21:28
+3
ساناز
ساناز

كاش همه ي روزا پر از خنده و خوشي باشه ...

دیدگاه  •   •   •  1392/10/1 - 20:57
+12
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


زاده شو


 


چه فرق می کند


در کدام روز و کدام سال


چشمت را به دنیا گشوده  باشی


چه فرق می کند گریه ات


در کدامین زمان و کدامین مکان


پیچیده باشد


در گوش این دنیا؟


 .


می شود هر روز از نو زاده شد


هر روز لبخندی دوباره به دنیا زد


دور بریز این رسوم کهنه را


بگذار جای گریه


خنده ات نوید بخش زادنت باشند


.


 تجربه های نو


تولد های دوباره اند


چه عیب دارد مگر؟


هر روز تجربه ای نو داشته باش


هر روز زاده شو


هر روز بخند


 ..


چه فرق می کند


در کدام روز و کدام سال


هیچ وقت برای تولد دوباره دیر نیست


 .


چه عیب دارد مگر؟


هر روز زاده شو…

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 21:58
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




این کارتون رو یادتونه؟

کی اسمشو یادش میاد ؟


4 دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 19:50
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فقط یه دانش آموز ایرانی می تونه زنگی که امتحان داره یا تکالیفش رو ننوشته بطور سیل آسایی اشک بریزه
اما بعدش زنگ تفریح طوری بخنده و بازی کنه که تا حالا انگار اصلا هیچ غمی در زندگی نداشته!!!
اصن یه وضی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2
محمد
محمد
•براي تمام پدران..........

پدر پشت در نقاب خنده هايش را مي زند
و غم هايش را در جيبش مي ريزد و وارد خانه مي شود
پدر ناراحتي هايش را پشت روزنامه پنهان مي كند
پدر در تمام آينه ها فرياد مي زند : حال من خوب است
پدر دوستت دارم ها را با چشمانش مي گويد چون عشق پدر هميشگي است
پدر ، سايبان لحظه هاي باراني
چشمان پدر ، شعري است مردانه
پدر سرباز كهنه كار جبهه هاي روزگار
پدر براي من هميشه پدر خواهد ماند...........
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 15:54
+6
mitra
mitra
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ
ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ ! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ! ﻧﻪ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﻣﯿﺸﻮﺩ !ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ! ﭘﺪﺭﻡ
ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ... ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ !
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ
ﺧﻨﺪﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ !!!ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ
ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﻢ
ﻣﯿﮕﻭﯾﺪ!!! ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ! ﭼﻪ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺯﯾﺴﺘﻢ .
دیدگاه  •   •   •  1392/09/27 - 02:48
+4
mohsen
mohsen
به سلامتی دختری که خنده و شوخی ها و لوس بازی هاش... فقط واسه عشقشه با پسر غریبه شوخی نمیکنه، نمیخنده.. میدونه عشقش اذیت میشه با این کار...
سلامتیه اونایی که خودشون سنی ندارن ولی روزگار دلشونو پیر کرده...
به سلامتی پسری که وقتی پلیس گفت :"خانم کی باشن؟ "سرش رو بالا گرفتو گفت :"عشقمه، کجاباید بیام؟ "
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮﯼ ﺩﻭﺳﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﺑﺎﺻﺪﺍﻗﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺯﺍ، ﻧﻪ ﺁﺑﻤﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ١٠٠% ﻃﺒﯿﻌﯽ...! ک
دیدگاه  •   •   •  1392/09/26 - 12:07 توسط Mobile
+10
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



همیشه دلم براش تنگ می شه...حتی وقتی یاد رفتارهای سردش می افتم که با وجود یکی دیگه گرم می شد...

حتی وقتی لبخندهای زوری وتلخش بادیدن اون شیرین وزیبا می شد...

حتی وقتی دستای یخ زدش با گرفتن دستای اون کوره ی آتیش می شد...

حتی وقتی که نگاه ترسناک ووحشیش با دیدن اون مهربون وآروم می شد...

اگه باهام خوب نبود...مهربون نبود...دوستم نداشت...رفتاراش سرد بود...ولی دوستش داشتم....

می زارم بره که رفتارش گرم...لبخندش شیرین وزیبا...دستاش کوره ی آتیش...نگاهش مهربون وآروم باشه برای همیشه...


دیدگاه  •   •   •  1392/09/25 - 19:35
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ