باز باران بارید. خیس شد خاطره ها. مرحبا بر دل ابری هوا.چشممان روشن.اشک در بارش باران گم شد. ( گفتی بیا باران را به بیقراری دلها تعارف کنیم چتر به دست گرفتیم و راه افتادیم گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم حالا خوب می دانم این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند می آیند روی زمین تا کمی گلها را تماشا کنند و اگر هم دستشان رسید از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند آنوقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند گفتی باران را دوست دارم
اون روزها یه عده با #چادرهای-مامانشون خاله بازی میکردن...
یه عده دنگی دنگی توپ دو لایه میخریدن
مامانهای مهربون با #آب-سرد کهنه بچه میشستن..
بوی نون و نارنگی تو کیفهای مدرسه....
همه چی #خوب پیش میرفت تا اینکه...
تا اینکه #بـــــــزرگ شدیم