یافتن پست: #خیلی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از مواردی که من توی انجامش خیلی جدی ام
رعایت کردن سمت چپ و راست هدفونمه !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:49
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سفارش دادم چین یه دونه "آقا محمد جواد"برام بسازه،واسه زندگی تو این دوره زمونه خیلی لازم میشه
شمام خود دانید
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:57
+3
roya
roya
در CARLO
حتما بخون خیلی جالبه
.
.
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم

شب را اینجا بمانم؟ »
...
......

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به

او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست

بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از

راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی

گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .

چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از

آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در

مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند

، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت

کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا

چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم

این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی

ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی

چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین

را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری

که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد

است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ

دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های

صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در

بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید

این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به

او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت

در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت

آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در

دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان

خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز

کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او

دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه

چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .

لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده میگردم تا حقشو کف دستش بگذارم!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دقت کردین وقتی با کلی وسواس تو خرید یه لباس رو می خرین!!؟

چند تا مغازه اون طرفتر یه لباس خیلی شیک تر به چشمتون می خوره؟

عایا؟
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 16:36
+3
roya
roya
در CARLO
سلامتی پسری که به دوست دخترش دست نزد گفت شاید مال من نباشه...
داستانهای تخیلی...
برگرفته از کتاب پینوکیو..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 15:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺑﺎ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﮐﻨﮑﻮﺭ ::
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺍﺯ ﮐﻼﺳﺎﯼ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯼ؟ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ :ﻧﻪ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﭼﻄﻮﺭ؟ ! ﺩﺧﺘﺮﻩ :ﻧﻪ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺍﺯ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﯽ ﭼﯽ ﺩﺧﺘﺮﻡ؟ ! ﺩﺧﺘﺮﻩ :ﻧﻪ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺁﻓﺮﯾﻦ ﭘﺲ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺩﺭﺳﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺧﻮﻧﺪﯼ ﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ؟ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ :ﻧﻪ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺍﻟﺘﺤﺮﯾﺮ ﭼﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺎﯾﺎ؟ |:!
ﺩﺧﺘﺮﻩ :ﻧﻪ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:54
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


خیلی وقتها آدما برای اینکه رو قولشون وایسند قولشون رو زیر پا میزارند تا بتونند روش وایسند !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 01:45
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


حس بدی دارم تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی چند نفر دوست دارن خیلی بده اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی خیلی خوبم و بزنی زیر خنده تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده


دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 01:12
+4
xroyal54
xroyal54
سلامتی پسری که به دوست دخترش دست نزد گفت شاید مال من نباشه...
داستانهای تخیلی...
برگرفته از کتاب پینوکیو..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:20
+6
roya
roya

اخرش ما نفهمیدیم تو رو بوسی کردن باید دوتا بوس کنیم یا سه تا


لامصب خیلی شرایط سختیه


یهو میخوای سه تا بوس کنی طرفو


اون دو تا بوس میکنه جا خالی میده وسط جمع ضایع میشی...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 22:56
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ