یافتن پست: #دار

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
به نظرشما این خوشی تاچی وقت ادامه داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:11
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد- سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.



نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم


دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:08
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
یه روز عدد 10 مهمونی میگیره همه عددارو دعوت میکنه 0,1,2,3,4,5,6,7,9 به جز عدد 8 چون از عدد 8 اصن خوشش نمی یومد. خلاصه شب مهمونی میرسه و عدد 10 میاد ببینه مهمونا چیزی کم ندارن که یهو چشمش میوفته میبینه عدد 8 داره وسط مهمونا میرقصه. میاد وسط و یکی میخوابونه زیر گوش 8 میگه کی تورو دعوت کرده؟مگه من نگفتم تو حق نداری بیای؟ عدد 8 همینطوری که اشک تو چشماش جمع شده بود با بغض عدد 10 رو بغل کرد و گفت:من صفرم دستمال بستم دوره کمرم واستون عربی برقصم...... @@ بیایید 'زود قضاوت نکنیم @@
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:04
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاغا چشتون روز بد نبینه یه روز این دهه هشتادیمون نشسته بود رو زمین رفتم دراز کشیدم پیشش گفتم چیکار میکنی جوجو نقاشی میکشی؟
در یک لحظه چنان قیافش شبیه مربی تیم ملی والیبال برزیل شد که من خودمو خیس کردم!
بعد داد کشید سرم گف بیشعور خودتو بکش کنار دارم رو طراحی پرس پکتیوم کار میکنم اینجا نقطه ی گریزمه!!!
والا ما بچه بودیم فقط یه نقطه گریز داشتیم اونم نقطه گریز از دست ناظم مدرسه بود! والا...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 21:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این خواهر ما تازه گواهینامه گرفته بود نشست پشت فرمون که بریم بیرون. حلال جوگیر شده بود با سرعت میرفت و ژست گرفته بود.بــــــــــــــــــــــــــــــــــــعد یه موتوری اومد کنارمون داد زد:خـــــــــــــــــــانوم خـــــــــــــــــــــــــانوم چرختون داره میچرخه!! این آبجی ما هم فکرد کرد در حین حرکت چرخ نباید بچرخه و محکم زد رو ترمز و پیاده شده داره چرخای ماشین رو نگاه میکنه!! هیچی دیگه بنده خدا موتوریه از شدت خنده رفت تو جدول خورد به درخت منم که کف ماشین فرش شدم از خنده!!حالا خواهرم از اون موقع خود درگیری گرفته!!
حالا فهمیدین ازدواج فامیلی چقدر میتونه خطرناک باشه؟؟؟؟
1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 21:23
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
چاره دیگری نیست باید سوخت باید ساخت درون ویران از تنهایی را... فقط اینجوری (میشه) با تویی که عاشقم نبودی بمونم... تویی که برای رسیدن از جنازه ام عبور کردی تویی که به بدون من بودن راضی شدی ...راضی شدی به خاطر دیگری به همه بگی لیاقت تو"...رو ندارم...با این همه من هرگز نتونستم فراموشت کنم شاید ...خدا نخواست که ما رو از هم دیگه ناامید کنه من این تنهایی اجباری رو خیلی دوست دارم اما فقط به خاطر...تو"...اره "(میشه) !
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 20:26
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ...
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم .
تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی .
کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت .
من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ....
خوب ِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . .
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،
همه سازهایش کوک نیست ،



باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،
حتی با ناکوک ترین ناکوکش،


اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،
به این سالها که به سرعت برق گذشتند،


به جوانی که رفت،
میانسالی که می رود،


حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت ،
بهاری که دارد تمام می شود کم کم،
ریز ریز،
آرام آرام،
نم نمک...
زندگی به همین آسانی می گذرد;-)


دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 19:26
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
سلامتی مادر
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد
اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . .

دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 19:22
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ته چین لوبیاسبز

زمان تهیه: 10 دقیقه
زمان پخت: 15 دقیقه

مواد لازم برای 4 نفر :
برنج 3 لیوان
سینه مرغ پخته 300 گرم
تخم مرغ 4 عدد
ماست کم چرب یک لیوان
لوبیا سبز 1.5 لیوان
مرزه و ترخون یک لیوان
پیاز متوسط یک عدد
روغن کانولا 3 قاشق غذاخوری
زرشک یک لیوان
زعفران دم کرده به میزان لازم
نمک، فلفل سیاه و زردچوبه به میزان لازم

طرز تهیه :
1. لوبیا سبز را بشویید، خشک و سپس خرد کنید.
2. در تابه متوسطی، پیاز را در دو قاشق غذاخوری روغن زیتون تفت دهید تا سبک شوند. سپس لوبیا سبز را اضافه کنید.
3. سینه‌های مرغ پخته شده را ریش‌ریش کنید و به تابه بیفزایید. دو دقیقه تفت دهید. سپس زرشک را بیفزایید و 5 دقیقه دیگر تفت دهید. در این مرحله نمک، زردچوبه و فلفل سیاه را اضافه کنید. چند دقیقه هم بزنید و سپس تابه را از روی حرارت بردارید.
4. یک قابلمه متوسط را تا نیمه از آب پرکنید و روی شعله زیاد بگذارید تا بجوشد. برنج را که از دو ساعت پیش خیس کرده اید، درون اب جوش بریزید. پس از اینکه کمی نرم شد، آن را آبکش کنید.
5. برنج را درون کاسه بزرگی بریزید. ماست، تخم‌مرغ و زعفران را اضافه کنید و هم بزنید.
6. یک تابه بزرگ و نچسب که در هم داشته باشد انتخاب کنید. یک قاشق غذاخوری روغن بریزید و نصف برنج را اضافه کنید. سپس مایه گوشت و لوبیا را پهن کنید و دوباره بقیه برنج را بیفزایید. سپس تابه را روی حرارت ملایم قرار دهید تا پخته شود.
7. می‌توانید این غذا را هم در فر هم تهیه کنید. در فر باید با کاغذ آلومینیوم روی غذا را بپوشانید و چند سوراخ در آن ایجاد کنید. در ضمن، ظرف غذا با کف فر فاصله داشته باشد و از حرارت دوطرفه استفاده نشود.
8. برای خوش‌طعم‌تر شدن ته‌چین به آن کمی گلاب اضافه کنید تا عطر منحصر به‌ فردی پیدا کند.
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 19:07
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

رفتى... ؟!
لطفا به گام هات سرعت بده...
آهويى که به هر کفتارى چشمک بزنه لياقت نداره سايه شير بالا سرش باشه.....


.


دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 19:03

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ