برای یه میس
برای یه صحبت هر چند کوتاهم باشه
برای یه بار دیدنش
برای گرفتن یه فرصت تازه
انتظار درد داره ولی وقتی میگن منتظر نباش اونی که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
درد رو تازه میفهمی
فقط دستت رو روی گوشت میزاری و با خودت تکرار میکنی این فرق داره ...
اینجا انتهای زمین است...
درست لحظه ی مرگ انسانیت...
جایی که دست های مادران بوی خون می دهد!!!
بوی "جنایت"
و آبهای راکدش طعم کودکانی را می گیرد که بی نفس خفه می شوند در
خفقان این نکبت آباد!
معصومیت ها دریده می شوند...
و "آدم "ها...
همین ما آدم ها...
چه ساده می گذریم از کنار درد هایمان
"این درد های مشترک"
اینجا انتهای زمین است...
درست همین جایی که ما ایستاده ایم!!!!
من نیمه تو نیمه
من سبز تو قرمز
مشکلی نیست که کامل نیستیم
همین منگنه های عشق مارا کامل می کند کافیست
کافیست که من باشم و تو
کافیست که تو باشی و من
درد دارد اما تنهایی ندارد!
رنج دارد اما غصه ندارد!
همین که نیم دیگر تو هستی کافیست
منگه های عشق را عشق است!
توی قرمز کنار منه سبز را عشق است!
بی نام