خدايــــــــــــا ؛
ايـن روزهــا
حرفهـــايم بوی نـاشـــکری مي دهنــد
امـــا تــــــــو...
بـه حســـاب تنهـــايي
و دردی که می دانی بگـــذار...
شب ، چشم های پر از خوابی را دارد که
خیره شده اند به نوشته های تلخ ...
چشم هایی که دنبال جمله ای اند ،
که حرف دلشان باشد...
دنبال واژه هایی که دردشان را به اشتراک بگذارند ...!
دنبال کسی که بگوید
حرفهایی که گفتنشان سخت است ...
شب ، بوی تنهایی می دهد ...
بوی درد ، بوی غم ، بوی اشک های پنهانی ...
شـــب است و در بـه در کوچـه های پـر دردم
شـــب است و در بـه در کوچـه های پـر دردم
فقیر و خسته به دنبـال دوسـت مـیـگردم
اسیـر ظلمتـم ، رفیق کـجـــــــــــا ماندی؟
من بـه اعتبار تو فانوس نیـاوردم...