یافتن پست: #دست

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

چه خنده دار است !
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال ، آنقدر نقاش خوبی نشدیم که بتوانیم دست بکشیم


دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 18:03
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
دست به دامنت می شوم پیاده رو ... جان ِ تو ُ ... جان ِ برگهای که می افتند در ... پاییـــــــــــــز ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 17:00
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﺩ ﮔﻔﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﻪ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﺨﯿﻠﯽ - ﺟﻠﺪ 1- ﺹ 16
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 16:57
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
کسی که دوست دختر 103 کیلوییش رو جوجو صدا میکنه چیزی برای از دست دادن نداره، سر به سرش نذارید :d
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 16:55
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
پسـری که ازت نپرسـه : کجا میـری ، کجا میـای ،
بهـت نگه زود میـری خونـه ، نگه رسیـدی زنـگ بـزن ،
نگـه روسریتـو بکـش جلـو ، روزی 10بـار زنگ نزنـه ،
جلوی دوستـاش دستتـو سفـت تر نگیـره ،
نگه فقـط 5min بیـا جلـوی در ببینـمـت ،
نبرتـت برف بـازی ، واست عروسـک و پاستیـل نخـره

اصن پسـر نیــــــــــــــــس <img src=" title=":|" />

شلغمه، هویجه،سیفی جاته،پلانکتونه ، جزء اشیـا محسوب میشه !!
X
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 16:54
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
خیر سرمون رفتیم شمع روشن کردیم حاجت بگیریم

یه زنه هم اومد شمعشو پیش شمعای من روشن کرد

بعد شمعش افتاد رو شمعای من حاجتا قاطی شد هیچی دیگه الان حالت تهوع بهم دست داده <img src=" title=":|" />
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 16:38
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
گاهی باید بد بود برای کسی که قدر خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد! آدمها همیشه یکجا نمی مانند ، در را باز می کنند و برای همیشه می روند! مراقب اشتباهاتت باش . . . زمانی میرسد که تو دیگر قادر نیستی بگویی جبران میکنم . . . !!! عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 16:22
+5
roya
roya
   یاد داشته باش
                 
                     هر وقت تنها شدی به آسمان نگاه کن
                                                                        کسی هست....
که عاشقانه تو را مینگرد و منتظر توست
اشکهای تورا عاشقانه پاک میکند و دستهایت را صمیمانه میفشارد.
                                                         
                                                       تورا دوست دارد فقط و فقط به خاطر خودت.


                                                به یاد داشته باش
هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن         و اگر باور داشته باشی میبینی
ستاره ها هم با تو حرف میزنند........
                                                 باور کن هرگز با او تنها نیستی.........
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:39
+4
saeed
saeed

آغاز روز:


امروز روز خداست وهمه کار هايم رنگ وبوي خدايي دارد


هر روز برکت و نعمت خدا را در زندگي ام مشاهده مي کنم


با شور و شوقي فراوان و ايماني نيرومند بيرون مي روم


 تا آنچه را که بايد به دست من صورت گيرد به انجام رسانم


 در طول روز:


تنها خدا منشا توانگري و برکت بيکران من است.روزي ام از خداست


هم اکنون همه چيز و همه کس مرا توانگر مي سازد


هميشه به ياد دارم خدايي ثروتمند دارم که هميشه مرا به ياد دارد


خدا عاشق و مشتاق من است


من  از هيچ چيز نمي ترسم زيرا خليفه خدا هستم


 وتمام نعمت هاي الهي از آن من است 


و کمتر از بهترين را نمي خواهم


تسليم شکست نمي شوم ،با تمام نيرو ودر کمال ثبات و پايداري  به پيش مي روم 


آن قدر ايستادگي مي کنم تا آرزو هاي قلبي و الهي ام را به دست آورم


هيچ چيز منفي در زندگي  من راه ندارد زيرا مسئو ليت همه امور  با خداست


 


 پایان روز:


اين روز را رها مي کنم تا برود


 خداي مهربان فقط خوبي هاي اين روز  را برايم نگاه مي دارد


و ما بقي آن نا پديد  مي شود


و براي فر دايي بهتر و زيبا تر آماده مي شوم 


من به خواب مي روم اما خداي من بيدار مي ماند تا مسا يلم را با نظم الهي حل کند


 ومرا به موفقيت  وشادماني و توانگري برساند

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:14
+2
saeed
saeed

چشمان یخ بسته کودک کولی دوخته به یک لیوان چای گرم شاید دستهایش بتواند گرمای لیوان را لمس کند شاید جرعه ای گرما بنوشد ولی پاهای یخ زده اش مجال حرکت ندارد. کاش توانی داشت .از کوچه های بیکسی میگذرد بوی مرغ بریان از خانه ای سراسر وجودش را فرا میگیرد پاهایش سست میشود کنار پنجره ای می ایستد تا شادی را بنگرد. خانواده کنار شومینه غذای گرم هدیه کریستمس آه شاید او نیز میتوانست هدیه ای داشته باشد. از کوچه حسرت میگذرد برف میبارد به آسمان می نگرد دستهایش دیگر حرکت نمی کند چشمانش یخ زده گوشه ای مینشیند گرمای موسیقی عجیبی او را جذب میکند یک موزیک ملایم یک نوای دلنشین کاش او هم میتوانست بنوازد چشمانش را بر روی هم میگذارد سوز هوا بیشتر شده شدت برف تندتر.تمامی وجودش یخ زده نوری او را احاطه میکند با صدایی دلنشین که او را فرا میخواند چشمانش را باز میکند در آغوش نور جای میگیرد.


این بهترین هدیه کریستمس او بود

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:11
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ