یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرا از من نمیخواهند...
مرا با من نمیخواهند...

نمیخواهند نگاهم را
نمیخواهند صدایم را
نمیخواهند وجودم را

مرا اینجا و خود آنجا
مرا در بند میخواهند

مرا مصلوب میخواهند
مرا دیوانه پندارند

مرا بی من چه کار آید؟

دست نوشته های یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 12:04
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !
ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ
ﺷﺪ .
ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 12:01
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیر سرمون رفتیم شمع روشن کردیم حاجت بگیریم ، یه زنه هم اومد شمعشو پیش شمعای من روشن کرد,بعد شمعش افتاد رو شمعای من حاجتا قاطی شد الان حالت تهوع بهم دست داده :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:56
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواین بدونین تنهایی یعنی چی؟

تنهایی یعنی بری توالت , کارای لازم رو انجام بدی…

بعد شیر آب را واز کنی و ببینی ای دل غافل!! آب نیست…

اونوقت داد بزنی یکی آب برسونه…

ولی کسی نباشه یه آفتابه آب بده دستت!!!

هی وای… ببخشید اشک جلوی چشمامو گرفته دیگه نمی تونم ادامه بدم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:39
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همه پسرها فرشته اند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و به دو دسته ی عزرائیلیان و ابلیسیان تقسیم میشوند
دخترا سنگین باشید فقط دو انگشتی همراهی کنید منو!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باران گرفته ام به هوای شکفتنت

جاری در امتداد ترک خوردۀ تنت

با اشک های حلقه شده پای گونه هات

با دست های حلقه شده دور گردنت

من متهم به رابطه با واژۀ توام

مظنون به دستکاری گل های دامنت

این گرگ و میش وقت طلوع است یا غروب

در چشم های نیلیِ مایل به روشنت؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اومدیــم بَعضیـا رو آدَم کنـیم زیــادی روشون کار کَردیم احساس خدایی بهشون دست داد!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:12
+4
saman
saman

انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجره اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم…


[لیلا کردبچه]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:38
+4
saman
saman

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه


راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد


برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”


مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”


راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!”

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:36
+4
saman
saman
آروم میخندی، باز عاشقـت میشم
زخمامو میبندی، باز عاشقت میشم
چشات مهتابه، دستـات آتیشه
اینجا کنار تو، دنیا تموم میشه
از گریه ‌ها خالی، تو حال خوشحالی
انگار جهان هیچه، عطرت که می ‌پیچه
آروم میـ‌خندی، بـاز عاشقت میشم
زخمامو میبندی، باز عاشقت میشم


ترانه قصه پریا

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 09:57
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ