یافتن پست: #دلتنگی

maryam
maryam
دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم

وحسرتها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن ها را ...

نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم؟

دلتنگم دلتنگ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 14:46
+3
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
تف به این زندگی

تف به نامردی

تف به دلتنگی

تف به جدایی

تف...

تف...

تف...

تف برسون، تفم تموم شد!
6 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 21:02
+8
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
در MEETING S
اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور..
من به جای هر دویمان دلتنگم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 15:44
+5
مهسا
مهسا
اسمش را میگذاریم دوست مجازی..اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته..خصوصیاتش را که نمی تواندمخفی کند وقتی دلتنگی هایش را مینویسد...وقت میگذارد برایم وقت میگذارم برایش..نگران میشوم..دلتنگش میشوم..وقتی در صحبتهایم ب عنوان دوست یاد میشود مطمئن میشوم حقیقیست هر چند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را نشنویم من برایش سلامتی و شادی را آرزومندم هر کجا که باشد{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 05:15
+4
ronak
ronak
دلتنگی برای من تمامی ندارد !
فرقی هم ندارد ...
جز در مقیاس اندازه و نوع ..
وقتی هستی یک جور ... و ..
......وقتی نیستی !....کمی بیشتر !
من همیشه دلتنگ توام .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 23:02
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
باید یک کشتی بسازم... بزرگتر از کشتی نوح... از هرکدام از خاطره هـــــــــا ودلتنگی ها یک جفت بردارم... اسم آن پرنده راکه میگفت بر ویرانه ام لانه کرده با پاک کنی غرق کنم ... بعد "او" یی را که برای لب ِ تشنه ام ، سبــــــــو نشد را.. میبوسم... میگذارم... میروم...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:19
+2
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 16:48
+3
reza
reza
هیچ وقت تو دیکته ی کلاس اول دلتنگی را یاد ندادند،

شاید می دانستند که بعضی کلمه ها مثل درد،

کشــــــــــــــــــــیدنی هستند نه نوشتنی!!!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:47
+6
reza
reza
روبروی بهشت نشسته ام

و جهنمی از دلتنگی با من است

تا پل دستانت

فرسنگها فاصله دارم

بی تابم وخسته

نسیم صبحگاهی همیشگی گونه خیسم را مچاله می کند

بهشت کم کم روشن می شود

سایه ها و سنگها یادت هست؟

آرامش را از یاد برده ام دراین جهنم هیاهو

می آیی آیا؟؟

قایقبان منتظر ماست گویی

تا بهشت آن سوی آب

تنها چند بوسه

و دقیقه ای آغوش گرم تو

راهست

تا تو

اما ... ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 17:45
+4
Behdad
Behdad
پدری زد تو گوشه پسر 10 سالش و پسر گریه نکرد
پسر 20 سالش شد و باز پدر دستشو رو پسر بلند کرد و پسر هیچی نگفت
پسره 30 سالش شد باباش زد تو گوشش پسره زد زیر گریه! باباش گفت چرا گریه میکنی؟
پسر گفت.......
.
.
.
اخه اون موقعه ها دستات نمیلرزید!
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 21:27
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ