ronak
لطفا" به من نزدیک نشوید ! من ناقل بدترین بیماری مهلک بشر هستم ! من دلتنگــم !
انسان باشیم
مهر، چون مادر، می تابد، سرشار از مهر
نور می بارد از آینۀ پاک سپهر
می تپد گرم، هم آوازِ زمان، قلب زمین
موجِ موسیقیِ رویِش! چه خوش افکنده طنین.
ابر، می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود، می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب، می خواهد جاری کند از چوب، گلاب!.
خاک، می کوشد، تا دانه نماید پرواز!
باد، می رقصد تا غنچه بخواند آواز!
مرغ، می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مِهر، می خواهد تا لعل بسازد از سنگ!
تاک، صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید برآرد انگور
سرو، نیلوفرِ نشکفتۀ نو خاسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سرخوشانند، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کین.
اشک می جوشد در چشمۀ چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینۀ سوزانم، آه!
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که :
انسان باشیم!
(فریدون [!])
Behdad
پدری زد تو گوشه پسر 10 سالش و پسر گریه نکرد
پسر 20 سالش شد و باز پدر دستشو رو پسر بلند کرد و پسر هیچی نگفت
پسره 30 سالش شد باباش زد تو گوشش پسره زد زیر گریه! باباش گفت چرا گریه میکنی؟
پسر گفت.......
.
.
.
اخه اون موقعه ها دستات نمیلرزید!
reza
وقتی کسی حالش بده بهش نگید
ای بابا اینم می گذره ،
نگید درست می شه،
نخواهید با جو...ک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
حتی سعی نکنین نشون بدین که حالتون از اون بدتره.
از تجربیات بدتر خودتون یا اطرافیانتون نگین.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید.
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
.اگه دلش خواست خودش حرف می زنه
حتی اصرار نکنید که باهاتون حرف بزنه. فقط بهش انقدر فرصت بدین تا حر
Danial
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ، تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ، تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ، یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ، بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار ، خسته از این زندگی با غصه های بی شمار .
Danial
این اشتباه من بود که کار های تو رو با یه "ش" اضافه می خوندم
تو به قلبم "عق " زدی و من اونو "عشق" می دیدم
تو برای دلم "ور" زدی و من اونو "شور" زدن دلت می دیدم
تو اراجیفت رو "عر" می زدی و من همه اونها رو"شعر" می دیدم.
تو ارزش یه "اه" رو هم نداشتی اما من تورو "شاه" می دیدم