خدایاااا نه جرأت قربانی کردن فرزند دارم. و نه توان خریدن گوسفند.:-( . . . . دخترای ادلیستم پیشکش درگاهت)) عیدتون مبارک
لیاقت عشق تو رو نداشتم
ببخش اگه واسه تو کم گذاشتم
ببخش که هر جا رفتی ونشستی
هوامو داشتی هواتو نداشتم
(حلالم کن(2))
لالا لای لای* لالای لالای لای
لالالای لالالالالا لالای لای
لالا لای لای لالای لالای لای
لالالای لالالالا لالای لای
(حلالم کن(2))
+حلالم کن اخه *هیچ وقت عاشق تو نبودم
اونی که فکر میکردی من نبودم
ی عمری بازیچه ی دستم بودی
خیلی زیاد دلتو سوزوندم
+حلالم کن اخه* دیگه جونی به تن نمونده
تنها شدم هیچکی واسم نمونده
اه تو دامن منو گرفته
دارو ندارمو خدا سوزونده
(حلالم کن(2))
بابابیدارشوپاشوبابا باهات حرف دارم توقول دادی بمونی روزای سخت
بامن توخوابی نمیبینی پسرت شکسته پراش فرداشب که اومدی خونه خسته نباش
باشه...منم دنبال دود نمیرم حرفامو گوش کن چرا زودمیگی نه. بیامثل
همیشه یه دنده نباش فکرنکن اون بیرون هنوز قشنگ شباش بیرون گرگ
نباشه آدماش دارن پوستی توفقط یه پدر نیستی واسم دوستی پس
زیربارزندگی خم نشورفیقم بابا میدونی چندوقته خندتو ندیدم گفتی همیشه
خوش باشواما دل به فردا نده دل بده به خداکه ازهمیشه تنهاتره کاش
وقتی مثل همیشه میزنه به سرم بخندی بگی خدابزرگ پسرم بابانخواب
بخوابی فردامثل امروزه بابا ببین چه طوری نسلم داره میسوزه ولی مردم
همه به این نسل سازنده مینازن نمیدونن اونا مادر زخمی این دنیارو
میسازن اون بیرون یه جامه هست که همیشه فلجه تازگیاروسراکثرشون
کلاه کجه بیرون یه جامعه هست که پی جهان مدرنه ولی به موقش با اعتقادعلم
داره حسینه ببین توی خیابوناپرازجونه که بیکارن یامعتادن یا دونبال دارو
خونه تا چشما یخونشونوخونواده نبینه یادزدکی مست کنن چون خلاف قوانینه
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده
و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ،
با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنی،
حرفهای عاشقانه، يک فنجان چاى، بوى عود،
يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد
خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ،
نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام ...
"سهراب سپهرى"
دلخور که باشی ،
خیلی راحت چمدونت رو می بندی و می ری ،
دلت رو تو دستت می گیری و می گذری .
دلتنگ که باشی ،
اگه همه ی دنیا هم جمع بشن و بهت بگن برو
بازم بهونه ای واسه ی موندن جور می کنی و می مونی .
اما امان از روزی که هم دلخور باشی و هم دلتنگ ...
امان از روزی که پُر از حرف نزده باشی و ناگفته هات بغض بشه تو گلوت ...
اون موقع ست که تو می مونی و یه حجم پُر از بلاتکلیفی و سردرگمی ...
ولی باید صبور بود
این سردرگمی ها هم می گذره
مگــــــــــــه نــــــــــــــه ؟؟؟