یافتن پست: #دل

sasan pool
sasan pool
یکی از بچه ها این برام اس ام اس کرد دیدم قشنگ گفتم بزارم

خدایاااا نه جرأت قربانی کردن فرزند دارم. و نه توان خریدن گوسفند.:-( . . . . دخترای ادلیستم پیشکش درگاهت)) عیدتون مبارک
دیدگاه  •   •   •  1393/07/13 - 00:58
+3
sasan pool
sasan pool


این پیکان نیست یک مدل آئودی هست که در سال 1966 ساخته شده ولی خیلی شبیه پیکان خودمونه.
دیدگاه  •   •   •  1393/07/11 - 01:14
+4
عباس
عباس

لیاقت عشق تو رو نداشتم


ببخش اگه واسه تو کم گذاشتم


ببخش که هر جا رفتی ونشستی


هوامو داشتی هواتو نداشتم


(حلالم کن(2))


لالا لای لای* لالای لالای لای


لالالای لالالالالا لالای لای


لالا لای لای لالای لالای لای


لالالای لالالالا لالای لای


(حلالم کن(2))


+حلالم کن اخه *هیچ وقت عاشق تو نبودم


اونی که فکر میکردی من نبودم


ی عمری بازیچه ی دستم بودی


خیلی زیاد دلتو سوزوندم


+حلالم کن اخه* دیگه جونی به تن نمونده


تنها شدم هیچکی واسم نمونده


اه تو دامن منو گرفته


دارو ندارمو خدا سوزونده


(حلالم کن(2))

دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:40
+7
عباس
عباس

بابابیدارشوپاشوبابا باهات حرف دارم توقول دادی بمونی روزای سخت


بامن توخوابی نمیبینی پسرت شکسته پراش فرداشب که اومدی خونه خسته نباش


باشه...منم دنبال دود نمیرم حرفامو گوش کن چرا زودمیگی نه. بیامثل


همیشه یه دنده نباش فکرنکن اون بیرون هنوز قشنگ شباش بیرون گرگ


نباشه آدماش دارن پوستی توفقط یه پدر نیستی واسم دوستی پس


زیربارزندگی خم نشورفیقم بابا میدونی چندوقته خندتو ندیدم گفتی همیشه


خوش باشواما دل به فردا نده دل بده به خداکه ازهمیشه تنهاتره کاش


وقتی مثل همیشه میزنه به سرم بخندی بگی خدابزرگ پسرم بابانخواب


بخوابی فردامثل امروزه بابا ببین چه طوری نسلم داره میسوزه ولی مردم


همه به این نسل سازنده مینازن نمیدونن اونا مادر زخمی این دنیارو


میسازن اون بیرون یه جامه هست که همیشه فلجه تازگیاروسراکثرشون


کلاه کجه بیرون یه جامعه هست که پی جهان مدرنه ولی به موقش با اعتقادعلم


داره حسینه ببین توی خیابوناپرازجونه که بیکارن یامعتادن یا دونبال دارو


خونه تا چشما یخونشونوخونواده نبینه یادزدکی مست کنن چون خلاف قوانینه

دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:24
+7
sonya
sonya
نميدانم چرا رفتی ...
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
...
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم



X
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:03
+6
sonya
sonya


❤ عـطــر تـنـتـ چـه خـآصـیتـی دارد
حتـی حـمـآم هـم
بـوے دلـپذیـرش رآ
نمـیبـرد!
وقـتـی نـیسـتی
بـآ ایـن رآیـحه
بـه اوج رویـآهآیـمآن مـی روم!
می دانـی؟!
عطر تـنـتـ رآ با بهتـریـن عـطرهآی دنیـآ
عوض نمی کنم... ❤
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:01
+6
sonya
sonya
عــــــاقبت یک جـــایـــی …
یــــــکــــــ وقتــــــی …
بــــــه قـــول شــــــازده کوچــــولو:
دلـــــــت اهــــــلــی یک نفــر می شـــود …
و دلـــــــــت ؛ بــــــرای نـــوازش هــایش تنـــــــــگ مــــــی شـــود …
تـــــو مــــــی مـــانی و دلتــنــــگی ها …
تــــــو مــــــی مـــــــــانی و قلبـــی که لحظـــه دیــــدار تندتر می تپــــد....

ســـراسیمـــــه می شوی …
بــــــی دســــــت و پـــا می شوی …
دلــواپــــــس می شــــــوی …
دلبســــــتـــه می شوی …
و محــــــکوم میشوی...
به عشـــــــق و عـــــــاشـــق بودن....
عشــــــقی که حــالا شده است تمــــــام ذکر و فــــــکرتــــــ
دیدگاه  •   •   •  1393/07/4 - 13:41
+7
*elnaz* *
*elnaz* *

دلم سیگار می خواهد ولی نه برای کشیدن

 برای داغ کردن دستی که خوبی میکند !


دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 22:44
+8
*elnaz* *
*elnaz* *
رفتن که بهانه نميخواهد ،

يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده


و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...


رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ،


با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !

"ماندن" !

ماندن اما بهانه مى خواهد ،


دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنی،


حرفهای عاشقانه، يک فنجان چاى، بوى عود،


يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...



وقتى بخواهى بمانى ، 


حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد


خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...


ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ،


نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،


آمدن دليل مى خواهد


ماندن بهانه 


و رفتن هيچکدام ...


"سهراب سپهرى"

دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 22:35
+6
*elnaz* *
*elnaz* *

دلخور که باشی ، 


خیلی راحت چمدونت رو می بندی و می ری ،


دلت رو تو دستت می گیری و می گذری .


دلتنگ که باشی ،


اگه همه ی دنیا هم جمع بشن و بهت بگن برو 


بازم بهونه ای واسه ی موندن جور می کنی و می مونی .


اما امان از روزی که هم دلخور باشی و هم دلتنگ ...


امان از روزی که پُر از حرف نزده باشی و ناگفته هات بغض بشه تو گلوت ...


اون موقع ست که تو می مونی و یه حجم پُر از بلاتکلیفی و سردرگمی ... 


ولی باید صبور بود


این سردرگمی ها هم می گذره 


مگــــــــــــه نــــــــــــــه ؟؟؟

دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 22:34
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ