یافتن پست: #دوست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شبی اما
ماه تنها شبیه خودش بود
و آسمان از سر بیکاری
داشت صورتش را باد می زد
...دوستت نمی داشتم ,چه می کردم؟
دنیا
برای ادامه ی زندگی
توجیه شاعرانه ای می خواست





دیدگاه  •   •   •  1393/02/19 - 18:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

آنه!
تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات
از تنهایی معصومانه ی دست هایت
آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت
و دوران ملال آور زندگی ات
حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟
آنه!
اکنون آمده ام تا دست هایت را
به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری
و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک آنه! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
در انتظار تو…….
بخدا وقتی اینو پخش میکرد خیره میشدم به تلویزیون هنگ میکردم این داره چی میگه:||||
خنگ هم خودتی:\\

دیدگاه  •   •   •  1393/02/19 - 11:20
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو خیابون یکی از دوستامو دیدم. رفتم پشتش، دستمو گذاشتم رو شونش گفنم خانومی شماره میدی!!!؟؟؟؟
الان بازداشتگام به جرم مزاحمت برای پسر مردم
حالا خودش بیخیال شده ها. مامانش گیر داده که پسرای ما دیگه امنیت ندارن تو خیابون
دیدگاه  •   •   •  1393/02/18 - 16:46
+4
-1
*elnaz* *
*elnaz* *



گاهی وقت‌ها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی،

 


دوستش بداری و برایش چای بریزی...


 


گاهی وقت‌ها دلت میخواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!





گاهی وقت‌ها دلت میخواهد یکی را ببینی




شب بروی خانه بنشینی،فکر کنی و کمی برایش بنویسی




گاهی وقت‌ها آدم چه چیزهای ساده ای را ندارد...!




دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 22:31
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوستای گلم

ممنونم از همراهیتون

همگیتونو دوس میدارم

مراقب خودتون باشین

شبتون عالی با طعم پرتقالی
{-49-}
11 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 21:07
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
6 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 20:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
درد دارد

وقتی می رود ...

و همه می گویند:دوستت نداشت ...!

و تو نمی توانی به همه ثابت کنی که هر شب ...

با عاشقانه هایش خوابت میکرد...

به همین بغض لعنتی قسم نوبت گریه تو هم میرسد ...

شک نکن ...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 20:17
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب دیر رفتم خونه مامانم پرسید کجا بودی؟ گفتم:پیش دوستم. مامانم به 10تا از دوستام زنگ زد

8تاشون گفتن:ایجا بود



2تاشونم گفتن:ایجاست خوابیده بیدار شد میگم زنگ بزنه. =)) :))
8 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




وقتی کسے رو دوست دارے
زمانے که پاے تلفن باید خداحافظے کنے
اما هنوز دلت میخواد صداے محبوبت رو بشنوے . باهاش حرف بزنے... یهو میگه راستے؟؟؟؟!
میگے : جوלּ دلم...؟؟؟آروم میگه : دوســـتـــت دارم
آخ ....

که این چند ثانیه آخر دلت میخواد پرواز کنے :x







5 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

{ شکلات }

با یه شکلات شروع شد ؛
من یه شکلات گذاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم ؛ اونم بچه بود ؛ سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد ؛
دید که منو میشناسه .
خندیدم ؛ گفت : دوستیم ؟ گفتم : دوست ؛ دوست ؛ گفت : تا کجا ؟
گفتم : دوستی که تا نداره
گفت : تا مرگ ؛ خندیدم ؛ گفتم : من که گفتم تا نداره ؛
گفت : باشه ؛ تا پس از مرگ ؛
گفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره ؛
گفت : قبول ؛ تا اون جایی که همه دوباره زنده میشن ؛ یعنی زندگی پس از مرگ ؛
بازم با هم دوستیم ؛ تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشه با هم دوستیم ؟
خندیدم ؛ گفتم :تو تا هر جا دلت خواست تا بکش ؛ از سر این دنیا تا سر اون دنیا ؛
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگاهم کرد ؛ نگاهش کردم ؛ باور نمیکرد ؛
میدونستم اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه ؛ دوستی بدون تا رو نمیفهمید .. گفت : بیا برای دوستیمون یه نشونه بزاریم ؛
گفتم : باشه تو بزار ؛
گفت : شکلات ؛ هر بار همدیگرو می بینیم یه شکلات مال تو ؛ یکی هم مال من باشه
گفتم : باشه ؛ .... هر بار یه شکلات میزاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات میزاشت تو دست من
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی دوستیم ؛ دوست ؛ دوست ...
من تندی شکلاتمو باز میکردم میزاشتم تو دهنمو تند تند میمکیدم
میگفت شکمو ؛ تو دوست شکمو من هستی ؛
و شکلاتشو میزاشت تو یه صندوقچه کوچولو خوشگل ؛
میگفتم : بخورش ؛
میگفت تموم میشه ؛ میخوام تموم نشه برای همیشه بمونه ؛
صندوقچه پر از شکلات شده بود ؛ هیچ کدومشو نمیخورد ؛
ولی من همشو خورده بودم
گفتم ؛ اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن ؟
گفت : مواظبشون هستم ؛ میگفت : میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم ...
من شکلاتمو میزاشتم تو دهنم میگفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره دوستی که تا نداره ..
یکسال ، دوسال ؛ سه سال ؛ چهار سال ؛ هفت سال ؛ بیست سال شد
اون بزرگ شد ؛ منم بزرگ شدم ؛ من همه شکلاتامو خوردم ؛ اون همه شکلاتاشو نگهداشته ؛
اون اومده بود تا امشب خداحافظی کنه ؛ میخواد بره ؛ اون دور دورا ؛
میگه : میرم اما زود بر میگردم ؛
من که میدونم میره بر نمی گرده ؛ یادش رفت شکلات به من بده ؛ من که یادم نرفته بود
یه شکلات گذاشتم کف دستش ؛ این برای خوردنه ؛ یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش
این آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت ؛
یادش رفته بود صندوقی داره برای شکلاتاش ؛ هر دو تا رو خورد ؛ خندیدم ؛ میدونستم دوستی مون تا نداره ؛ اما دوستی اون تا داره مثل همیشه
خوب شد همه شکلاتامو خوردم ؛ اما اون هیچ کدومشو نخورده ؛
حالا با یه صندوق پر شکلات های نخورده چی کار میکنه ؟؟

دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 18:42
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ