یافتن پست: #دیدن

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
همه ی یهویی ها خوبن !
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی دوس داشتن
یهویی عاشق شدن
اما …
امان از یهویی رفتن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 23:59
+8
saman
saman

دیدن تو...


همان آب سردی ست که


آتش غم هایم را خاکستر می کند.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:12
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ی بار با یه بنده خدایی دعوام شد در حد خون ریزی!!! بعد یهو دیدم وسط دعوا نشست شروع کرد خندیدن
گفتم واسه چی میخندی؟؟
گفت چرا وقتی مشت میزنی مثل این فیلم هندیا صداشم در میاری؟؟؟
منومیگی یکی خوابوندم توگوششو گفتم:تا تو باشی دیگه ب روم نیاری!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 18:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داستان واقعی:

زن و شوهره با هم قهرند و با کنایه با هم حرف میزنند ...

زنه ناهار نمیپزه، مرده میاد خونه میگه ناهار نپختی؟؟؟
زنه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده

یه ساعت بعد:

زنه به مرده میگه: چرا قبض تلفن رو ندادی تلفن قطع شده؟
مرده: بعله دیگه جدیدا اینطور شده

عصر:

مرده: چرا شلوارمو نشستی؟ با دوستام قرار دارم
زنه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده

شب زنه و مرده داشتند سریال میدیدند بچه 9 سالشون میاد سیم انتن تلوزیون رو قطع میکنه، هر دوشون سر بچه داد میزنند دیوونه شدی؟

بچهه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 17:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
درد من این نیست که "او"عاشق نیست...!!!
دردم این نیست که "معشوقم"از عشق تهی ست..!!!!
دردم این است
که با دیدن این سردی ها
من چرا"دل"بستم...؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 17:32
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!  دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو!پسر:
باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلاباهات قهرم.پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت

چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: … واقعا که!پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟ دختر: لوووس!پسر: ای

بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست

دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟ پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات

توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!پسر: صفای وجودت خانوم!دختر: می دونی!

دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و

دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو…

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!دختر: یادته همیشه میگفتی به من

میگفتی “خاتون”پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!دختر: ولی من که بور بودم!پسر: باشه… فرقی نمی کنه!دختر: آخ

چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…پسر: …دختر: چت شد چرا چیزی

نمیگی؟ پسر: …دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…پسر: …دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…پسر: خدا… نه… (گریه)دختر:

چراگریه میکنی؟ پسر: چرا نکنم… ها؟ دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…پسر:

وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه

نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خ[!]؟ پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی

امسال برات یه کادو خوب آوردم…دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …پسر: …دختر: دوباره ساکت شدی؟ پسر: برات…

کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم




نه… اشک و فاتحه



نه… اشک و فاتحه و دلتنگی

امان… خاتون من! توخیلی وقته که…

آرام بخواب بانوی سفر کرده ی من…



دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…


دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 14:52
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عکس العمل من در برابر دیدن یه آدم خوشگل و خوش تیپ......:
.
.
.
.
.
.
.
.
.

لبخند می زنم و بعد آینه رو میذارم سر جاش:)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 12:28
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
ابداع طب سوزنی

در زمانهای قدیم در ابتدا انسان ها متوجه گردیدند با فرو رفتن اجسام نوک تیز در بدنشان مانند : سنگ ، استخوان حیوانات یا شاخه های تیز درختان و یا در جنگ ها با فرو رفتن نیزه و ...،بیماری خاصی که قبلأ از آن رنج می برده اند تسکین یافته و یا بکلی رفع شده سپس کم کم نقطه های حساسی را در بدن شناسایی کردند که در درمان بیماریها از آن استفاده می کردند.

بعد از کشف فلزات از سوزنهای فلزی استفاده شد که در اکتشافات باستان شناسی پنج هزار سال پیش در چین سنگها و استخوانهایی که شرح بیماریها روی آن نوشته شده بود را پیدا کردند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 02:12
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

یکی از فانتزیام اینه که صدای کلاغ در بیارم
بعد که همه مسخره ام کردن و بهم خندیدن ، یهو ناراحت بشم ، پرواز کنم برم


دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 23:14
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
درد من این نیست که "او"عاشق نیست...!!!
دردم این نیست که "معشوقم"از عشق تهی ست..!!!!
دردم این است
که با دیدن این سردی ها
من چرا"دل"بستم...؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 17:50
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ