یافتن پست: #دیگری

محمد
محمد
گفتند برو مصلحت این است
گفتم یک لحظه به کوتاهی لبخندی گفتن یک خداحافظ
گفتند نه برو مصلحت این است
من رفتم بی خداحافظ بی آنکه دلیل رفتنم را بگویم باترس رفتم ترس از قضاوت هایت بعد رفتنم میدانم بعد من تنهایی نخواهی ماند و بدان با اینکه رفتم ولی همیشه بی تو تنهایم
راست میگفتند شاید مصلحت من در غمهایم و برباد رفتن آرزوهایم باشد مصلحت تو با دیگری.......
دیدگاه  •   •   •  1392/08/26 - 19:54
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
93582443173400097642.jpg


خراب شود شهر خفته‌ی بخت من

كه بر سنگفرش آن

تو با دیگری نفس كشیده‌ای و آب از آب تكان نخورده است
.
.
عشق من چه ساده قسمت دیگران شدی




دیدگاه  •   •   •  1392/08/24 - 15:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی ها از دور می درخشند
.
.

نزدیک تر که میشوی
یک تکیه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند
.
.

باید به آنها لگد بزنی تا از مسیر نور دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکنند و گول نزنند
دیدگاه  •   •   •  1392/08/23 - 19:46
+4
alireza
alireza
دو زندانی از پشت میله های زندان بیرون را نگاه میکردن یکی زمین را میدید دیگری ستاره را.
دیدگاه  •   •   •  1392/08/23 - 16:21
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بعضی از یاداشتها
وخیلی از کلمات
نمیدونم چرا
بدلم میشینه
احساس میکنم کپی نیس
هرچند نمینویسی از خودته یا از دیگری
ولی فکر میکنم پشت پرده این کلمات ویاداشتهای گاه وبیگاه
دل مهربونی میتپه
اگه درست فکر میکنم یا نادرست
ولی اطمینان دارم اینها حرف دله
حرف دل
A.S
1392/08/20





دیدگاه  •   •   •  1392/08/20 - 21:41
+2
AmirAli
AmirAli
 دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن: یک دو سه چهار… دخترک رفت پنهان شود آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت پسرک قصه هنوز میشمارد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/20 - 20:59
+3
AmirAli
AmirAli
چگونه خیانت میکنند؟ چگونه کنار دیگری به آرامش میرسند؟ من حتی (بالشم)راعوض میکنم خوابم نمیبرد؟  
دیدگاه  •   •   •  1392/08/20 - 20:54
+2
AmirAli
AmirAli
“تک پرم نماند” خیالی نیست… بگذار دیگری پرپرش کند!!!…

دیدگاه  •   •   •  1392/08/19 - 21:15
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لالایی اش را من خواندم*اما روی پای دیگری خوابش برد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/19 - 15:20
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



صبر میکنم
تورا با دیگری میبینم
و در خود میشکنم
صبر میکنم
تو میخندی
ومن خونمیگریم
وصبر میکنم
راستی کاش از جنس یخ بودم
که با این همه آتش که در وجودم زبانه میکشد
ذوب میشدم
ولی چه کنم هنوز باید صبر کنم
شاید هم بخار شوم
نمیدانم
ولی صبر میکنم
راستش را بخواهی
نه اینکه خیلی مرد باشم نه
چاره ای بجز صبر ندارم
A.S
1392/08/18





دیدگاه  •   •   •  1392/08/18 - 16:49
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ