یافتن پست: #دیگری

مهسا
مهسا
شیشه ای می شکند .... یک نفر می پرسد : چرا شیشه شکست ؟؟؟ یک نفر می گوید : شاید این رفع بلاست! دیگری میگوید: شیشه ی پنجره را باد شکست. دل من سخت شکست. هیچ کس ، هیچ نگفت. قصه ام را نشنید. از خودم می پرسم ... ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود....؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 22:17
+3
مهسا
مهسا
فقط بخاطر مردم تغییر نکن , این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 21:26
+3
مهسا
مهسا
آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟ هیچ گاه یکدیگر را نمی بینند با هم مژه میزنند با هم حرکت میکنند با هم اشک میریزنند باهم می بینند با هم می خوابند با ارتباط عمیق با هم شراکت دارند ولی وقتی یک زن را می بینند یکی چشمک میزنه و دیگری نمیزنه ! ................................. نتیجه اخلاقی قضیه: زنها توانائی قطع هر ارتباطی را دارند{-11-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 18:51
+3
سیمین
سیمین
بعضی ها از دور میدرخشند!نزدیک که میشویدیک تکه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند!!!که باید لگدی بهش زدتا از مسیر نور آفتاب دور شوند و چشمان دیگری راخیره نکنند و گول نزنند
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 14:04
+2
مهسا
مهسا
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگری از بالا نگاه کند:و آن هنگامیست که بخواهد دست دیگری که بر زمین افتاده بگیرد تا اورا بلند کن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 00:19
+2
مهسا
مهسا
دیوانگی یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر همیشگی و انتظار نتیجه متفاوت داشتن! شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه یکی بی دل می‌شود و دیگری دو دل!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 20:46
+3
ronak
ronak
کشور من جاییست که اگر روزه خودت رو بخوری, اخراج میشی ولی اگر رای مردم رو بخوری رییس جمهور!اگر ...کنی ,سنگسارمیشی ولی اگر تجاوز کنی;سردار! با بدبختی مدرک بگیری میشی راننده تاکسی;اما جعل کنی; میشی وزیر کشور!اگر شکایت کنی;کشته میشی اما اگر بکشی;درجه میگیری ! کشور من تنها کشوریست که پرچمش را به زبان کشور دیگری نوشته اند..!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 19:41
+3
مهسا
مهسا
اگر می توانستیم با زبان پرندگان حرف بزنیم ، یا معنای نغمه های پرندگان را بفهمیم ، دنیایمان طور دیگری می شد.... ... در دنیای مجازی همه چیز ممکن است
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 18:34
+4
مهسا
مهسا
چه ساده لوحانه ... بال بال زدن هایت میان بازوانم را باور کرده بودم نمی دانستم ... تمرینِ پریدن به هوای دیگریست
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:54
+3
ebrahim
ebrahim
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟ گفت : چهار اصل 1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم 3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم 4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:41
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ