یافتن پست: #راه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اشتباه میکنند بعضی ها...
که اشتباه نمی کنند!!!

باید راه افتاد...

مثل رودها که بعضی ها به دریا می رسند

و بعضی هم به دریا نمی رسند

رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 19:45
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایـــــا...

مدعیان رفاقت ، هر کدام تا نقطه ای همراهند ...
عده ای تا مرز منفعت...
عده ای تا مرز مال...
عده ای تا مرز جان...
عده ای تا مرز آبرو...
و همگان تا مرز این جهان...

تنها تویی که همواره می مانی... !

رهـــــایم نـکن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 13:07
+6
.:SaRa:.
.:SaRa:.
خسته و مونده رسیدم خونه میگم سلام مامان غذا چی داریم ؟
مامانم با مهربانی بی سابقه ای میگه سلام عزیزم چند لحظه صبر کن الان نهارو حاضر میکنم …
با کمال تعجب میگم مامی مهربون شدی ؟؟؟!!!
میگه اه تویی ؟ فکر کردم مبیناست (آبجی کوچکم) ! کارد بخوره اون شکمت اول برس بعد نهار نهار کن ، از صبح تا الان پای گاز وایسادم … خلاصه یک قشقرقی به پا کرد که نگو و ننویس …
در مورد افق و سر راهی بودن با من حرف نزنید اعصاب ندارم !
آهنگ هم نمیخوام بدم بیرون اعصاب اون رو هم ندارم !
اصلن کلا اعصاب ندارم !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:22
+5
.:SaRa:.
.:SaRa:.
بچه بودم مادرم به من یاد داده بود تو خونه که تنها هستی کسی رو راه نده و خلاصه از این حرفای امنیتی که هر کسی به بچش میگه !
یه روز عمه و عموهام اومدن خونمون ، نزدیک ۱۰-۱۲نفر بودن ، منم که تنها خونه بودم اونارو راه ندادم ؛ هرچی اونا و همسایه ها میگفتن اینا فامیلاتونن من زیر بار نمیرفتم … تازه سرمو از پنجره می کردم بیرون اونارو با سنگ میزدم !
ینی یه همچین بچه مطیع قانونی بودم من …
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:10
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

قــا صـــــد ک قاصدک تمام پاییز و زمستان را در راه بود
تا با مژده ی بهاری دیگر شادی بکارد به دشت شور بیارد به باغ
هم ز دل لاله ها
پاک کند درد و داغ خبر دهد
از بهار
به لاله ی نگونسار بر شاخه های سوسن روشن کند چلچراغ .

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:01
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

من در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن هیچ انسانی انسانی دیگر را خوار نمی شمارد زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش ، گذرگاهایش را می آراید من در رؤیای خود دنیایی را می بینم که در آن همگان راه گرامی آزادی را می شناسند حسد جان را نمی گزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی کند   سیاه یا سفید از هر نژادی که هستی از نعمت گسترده زمین سهم می برد هر انسانی آزاد است شور بختی ، از شرم سر به زیر می افکند و شادی ، همچون مروا[!] گران قیمت نیازهای تمامی بشریت را بر می آورد چنین است دنیای رؤیای من . شعر از : "لنگستن هیوز" (ترجمه: احمد شاملو

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 11:59
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای یار دوردست که دل می‌بری هنوز چون آتش نهفته به خاکستری هنوز هر چند خط کشیده بر آیینه‌ات زمان در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز سودای دلنشین نخستین و آخرین! عمرم گذشت و توام در سری هنوز ای نازنین درخت نخستین گناه من! از میوه‌های وسوسه بارآوری هنوز آن سیب‌های راه به پرهیز بسته را در سایه سار زلف، تو می‌پروری هنوز با جرعه‌ای ز بوی تو از خویش می‌روم آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 11:53
+3
saman
saman

قدیسان به هر کجا خانه کنند،


فضای خویش را زیبا سازند


بنگر که افلاکی عظیم


ستاره ای را همراه شده اند.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:29
+1
saman
saman

چشمانت را ببند


و فکر کن


روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای


این شهر


زنی را که روی پای خودش راه می رود


دوست ندارد.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:17
+1
saman
saman

از درون بیشه های شب


صدای چیزی می آید که راه می رود


روی برگ های ریخته.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 10:13
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ