یافتن پست: #راه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جوانی عاشق دختری شد ومیخواست با او ازدواج کند
روزی دختر را به همراه دو دوست دخترش به منزل دعوت کرد
و به مادر گفت میخواهم حدسبزنی که عشق من کدامیک است
بعد از رفتن آنها از مادر پرسید: توانستی دختر مورد علاقه مرا از این سه تا تشخیص بدهی
مادر گفت: بله و مشخصات دختر را بیان کرد . پسر با تعجب پرسید:
مادرم از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟

مادر جواب داد:

نمیدانم چرا ازش بدم اومد :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/3 - 20:39
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چند راه برای ضایع کردن پسرا!
1-....
2-....
3-....
4-....
هه!جدا دنبال راه حل میگردی؟!

پسرا که همینجوری خودشون ضایع هستن!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/3 - 20:29
+2
عباس ابراهیمی
عباس ابراهیمی
سلام. من عباس ابراهیمی هستم، از اعضای جدید ... :)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/3 - 17:51
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
با افتخار میخوام گلایه کنم : بنده حقیر ( عبدالرضا شهرابی فراهانی ) نبیره ( میرزا تقی خان فراهانی ) ملقب به ( امیر کبیر ) هستم : از جدم آموخته ام به مردم کشورم خدمت کنم و آموخته ام هرگز چشم امید به تشکر از این مردم هم نداشته باشم : از پدر بزرگم خواستم تا این حرف جدم را تفسیر کند : گفت بعدا خودت متوجه میشوی : از پدر خدابیامورزم هم که پرسیدم همین را گفت :
امروز رفتم به صفحه کاری ام در فیس بوک : دیدم 100 ایرانی بنده را بلوک کرده اند و 200 خارجی لایک ...........
به چه جرمی ؟؟؟ نجات جان مردم کشورم ؟؟؟؟
واقعا ما تا بدین حد غریبه پرست شده ایم ؟؟؟
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خسته شدم .....................................
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/06/3 - 01:09]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/06/3 - 00:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما یه بار بین راه نگه داشته بودیم غذا بخوریم،
یه خانواده‌ دیگه هم اونور نشسته بودن…
یه بچه داشتن به زور اگه سه سالش بود،
بعد باباهه راه افتاده بود دنبال این هی صداش میزد : آقا سید محمد صادق بیا …
ما با این کهولت سن به زور اگه “هوی” صدامون کنن …
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 23:51
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقــــــتی پایت خواب میــــرود ...

نمیتوانی درست راه بــــروی ؛

لنگ میـــزنی !

وقـــــتی قلبت خواب میـــرود ...

نمیتوانـــــی درست فکر کنــــی . . .

عاشق میشوی !!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 23:34
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلـ ـم رمان عاشقانه میخــواهد

که تــــــو آن پسرک بالا بلــند سینه ستبرش بـاشی

و مــــن دختركـی سر بـه هـوا

کـه با تمام سر بـه هوا بودن هایـ ـش به راه آورد تـــــو و دلــ ــت را!

دلـ ـم برای یک بار هم که شده پایان خــوش می خواهد ....!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 23:00
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا دقت کردین دقیقا همون زمانی که می خوای یواشکی و بی سر صدا راه بری ،
تمام استخون های بدنت شروع می کنن به شکستن !
اعمم از پا ، گردن ، لگن ، قولنــج و ...!!
البته اگر لق بودن سرامیک و موزاییک های زمین رو در نظر نگیریم !!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 22:47
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻋﺸﻘﻢ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩ ...
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﮔﻪ ﻧﻤﯿﺎﯼ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﯾﻨﺴﺘﺎ ﺑﺬﺍﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﯿﺎﻥ عوضی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:35
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من

هیچ وقت تنها نبودم

همیشه نبودت

همراهم بوده ،

در همین جیب بغلم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ