یافتن پست: #راه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روزی میرزاجواد آقاسبزواری از شاگردان علامه بحرالعلوم

به سفارش حاج شیخ عبدالوهاب مشیر خراسانی

به همراه حاج آقا میرزامحمد تقی تربتی فیض آبادی معروف به [!] خراسانی

و حاج سید علینقی نراقی معروف به ملک المتکلمین ،

خدمت استاد حاج میرزاآقا ابوالحسن نجفی معروف به مرشدالمتکلمین

شرف حضوریافتند،

ایشان تشریف نداشتند،

همگی برگشتند!

به همین راحتی
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 20:12
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی


مادر يعني
.
.
.
.
.
اون فرشته اي که دستاي کوچولوتو ميگيره تاتي تاتي راه رفتن يادت ميده

دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 19:29
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
یکی از تفریحات سالم دوران راهنماییم این بود که :
کپسول آموکسی سیلین مینداختم تو بخاری کلاس
یه بوی افتضاحی داشت که همه بچه بالا می آوردن
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 18:32
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
سر جلسه امتحان به استاد میگم:
استاد راهنمایی میکنی!!!؟؟؟؟
.
.
. میگه نه دبیرستانی بیشتر حال میده دیووووووووووث خیلی منحرف بود {-15-}
1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 13:15
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



گمان می برم که اگر خداوند

صد هزار گونه خنده می آفرید

اما رسمِ اشک ریختن را نمی آموخت،

قلب حتی تابِ دَه روز تپیدن را هم نمی آورد!



"نادر ابراهیمی"
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 19:08
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بال مرغ با سویا سس

مواد لازم:
۱ فنجان سویا سس
۳ فنجان آب
یک کیلو بال مرغ
۳ سانتی متر زنجبیل تازه، پوست کنده و خرد شده
۳ حبه سیر، له شده
۳ قاشق غذاخوری شکر
یک تکه دارچین
۲ تا رازیانه کامل

طرز تهیه:
در یک ماهیتابه روغن را داغ کنید و مرغ را به همراه سویا سس سرخ کنید و روی آن آب بریزید تا به جوش بیاید و سپس زیر آن را کم کنید.
زنجبیل، سیر، شکر و دارچین به همراه رازیانه را اضافه کنید و بگذارید با همان دمای کم ۴۵-۶۰ دقیقه بپزد. برای این که مرغ دو طرفش قهوه ای بشه موقع پخت بالها رو زیر و رو کنید.
مرغ ها را به ظرف مناسب انتقال دهید و روی آن سس بریزید (هر سسی که مایلید) و با برنج یا به تنهایی میل کنید.
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 14:36
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



این روزا، روزهای عروسیه
بینج بزِ بیه و دره عروسی خرجی بونه
عاروس و دامادها، اعلام وجود هکنین، همراه با روز مراسم که اما بیم اتی شام بخریم :)))
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 14:33
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به ع[!]ایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....


2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 18:21
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم
اندکی پیشتر اَی ...
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!
زیر چشمی به خدا می نگریست !!
محو لبخند غم آلود خدا
دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم: ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!
یاد من باش ... که بس تنهایم !!
بغض آدم ترکید، ... گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ...
من به اندازه ی گلهای بهشت .... نه
به اندازه عرش ... نه ... نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من
دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت ...
راهی ظلمت پر شور زمین ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم ... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !!!
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 18:19
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
... این راه به کجا مرا فرا میخواند!

1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 17:55
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ