یافتن پست: #راه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اطلاع رسانی پزشکی ( مخصوص خانمها ) : توجه کنید و به اقوام و آشنایان اطلاع دهید : همکار بنده در مادرید اسپانیا نوع جدیدی از سرطان سینه را امروز به بنده گزارش داد که حتی در ماموگرافی هم قابل رویت نیست : خانم کلودیا پی کیجیا بر اثر این نوع سرطان فوت کرده است : در ابتدا تنها علایمی مانند کمی التهاب و حالت پوست پوست و رانش پوستی دارد که با بیماریهای پوستی اشتباه گرفته میشود : توصیه شده چنانچه علایم مندرج در ذیل دیده شد از پزشک خود فورا درخواست ماموگرافی کنید : گزارش شده چنانچه به موقع این تومورهای سرطانی تشخیص داده شوند قابل پیشگری خواهد بود : اما بیمار فوق بعد از بیوپسی و شیمی درمانی پس از 9 ماه از بیمارستان مرخص شده و بعد از 1 سال تبدیل به سرطان کبد شده : متاسفانه ایشان به همین دلیل چند روز قبل فوت کرد : علایم ابتدایی این نوع از سرطان سینه : نام کامل ( سرطان پاژه سینه ) : علایم بالینی : تحریک و خشکیمداوم نوک سینه + خارش و سوزش + کمی زخم در اطراف نوک سینه / طبق گزارش علایم در یک سینه دیده شده ولی حتما باید از هر دو سینه ماموگرافی شود : بیمار فوق از ناحیه یک سینه مشکل داشت ولی بعد از ماموگرافی بعد از 9 ماه علایم سرطان در هر دو دیده شده : این تنها به جهت اطلاع رسانی است . . . با تشکر از توجه شما . پروفسور فراهانی .
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/05/16 - 01:04]
5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 01:02
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ،
تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را، بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد
و به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد،
پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را،
چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ،
کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:47
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

نیست در شهـــــــــــر نگاری که دل ما ببـردبختــــــــم ار یار شود رختـــــــم از اینجا ببردکو حـریفی کش سر مست که پیش کرمشعاشق سوختـــــــــــه دل نام تمنــــــــا ببرددر خیال اینهـــــــــمه لعبت بهوس میـــــبازمبو که صاحب نظـــــــــــــــری نام تماشا ببردباغبــــــانا ز خزان بیخبرت می بیــــــــــــــنمآه از آنروز که بادت گل رعنــــــــــــــــــــا ببردرهـــزن دهــــــــــر نخفـتست مشو ایمن ازواگر امـــــــــروز نبردست که فــــــــــــردا ببردعلــــم و فضلی که بچل سال دلم جمع آوردترسم آن نرگس مستانه بیغــــــــــــــما ببردسحر با معجــــــــــزه پهلو نزند دل خوش دارسامری کیست که دست از ید بیضا ببـــــردجام میــــــــــنایی می سد ره تنگدلی ستمنه از دست که سیل غمت از جا ببـــــــــردراه عشق ار چه کمینــــــــگاه کماندارانستهر که دانسته رود صرفه ز اعـــــــــــــدا ببردحافظ ار جان طلبد غمـــــــــــــزه مستانه یارخانه از غیـــــــــــــر بپرداز و بهل تا ببــــــــرد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:42
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوسدیدم به خواب حافظ توى صف اتوبوسگفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانمگفتم کجا روى تو گفتا خودم ندانمگفتم بگیر فالى گفتا نمانده حالىگفتم : چگونه اى ؟ گفت در بند بى خیالىگفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری؟گفتا که مى سرایم شعر سپید بارىگفتم زدولت عشق،گفتا که کودتا شدگفتم رقیب گفتا ، او نیز کله پا شدگفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟گفتا شده ستاره در فیلم سینمایىگفتم،بگو ز خالش ، آن خال آتش افروزگفتا عمل نموده ، دیروز یا پریروزگفتم بگو ز مویش،گفتا که مِش نمودهگفتم بگو ز یارش ، گفتا ولش نمودهگفتم چرا،چگونه؟عاقل شدست مجنونگفتا شدید گشته معتاد گرد و افیونگفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایشگفتا : خرید قسطى تلوزیون به جایشگفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره؟گفتا : شدست منشى در دفتر ادارهگفتم بگو ز اهد آن رهنماى منزلگفتا که دست خود را بر دار از سر دلگفتم ز ساربان گو با کاروان غم هاگفتا آژانس دارد با تور دور دنیاگفتم بگو ز محمل یا از کجاوه یا دىگفتا پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادىگفتم که قاصدک کوآن باد صبح شرقىگفتا که جاى خود را داده به [!]س برقىگفتم بیا ز هد هد جوییم راه چارهگفتابه جاى هد هد،دیش است وماهوارهگفتم سلام ما را باد صبا کجا برد ؟گفتا به پست داده آورد یا نیاورد؟گفتم بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگىگفتا که ادکلن شد در شیشه هاى رنگىگفتم سراغ دارى میخانه اى حسابىگفت آنچه بود از دم ، گشته چلوکبابىگفتم : بیا دوتایى لب تر کنیم پنهانگفتا نمى هراسى از چوب پاسبانانگفتم بلند بوده موى تو آن زمان هاگفتا به حبس بودم از ته زدند آن هاگفتم شما و زندان حافظ ما رو گرفتی؟گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتى

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 19:40
+4
هيچگاه عشق به همدم را پاينده مپندار و از روزي كه دل مي بندي اين نيرو را نيز در خويش بيافرين كه اگر تنهايت گذاشت نشكني و اگر شكستي باز هم نا اميد نشو ، چرا كه آرام جان ديگري در راه است . (ارد بزرگ)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 19:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
توی رستوران بین راهی رفتم دستشویی دستمو بشورم،
مسئول دم دستشویی موقع خروج می گه: آقا! 200 تومن می شه.
من: من فقط دستمو شستم...
اون: پس برگرد برو توالت بعد بیا 200 بده!
دستمو کردم جیبم 200 تومن بهش دادم،
میگه: "نه! باید بری دستشویی حتما!"میگم: چرا؟
میگه: من مال حروم از گلوم پایین نمی ره!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 17:02
+3
saman
saman
در CARLO

هميشه تورا در نفس­هايم احساس مي­كردم... تو هميشه همراه من بودي... علت جدايي تو از من، من بودم...


كاش فين نكرده بودم!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 14:31
+2
roya
roya
خدایا! کسی را که قسمت دیگریست سر راهمان قرار مده تا شبهای دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشیش برای دیگری!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 14:11
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سالبچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند
دور هم خوشحالبچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بودهریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشاءبودتا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خندهباز موضوع تازه ای داریم
آرزوی شما در آیندهشبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شومذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:29
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی اعتماد زیستناین سان به آفتاببی اعتماد زیستناین سان به خاک و آببی اعتماد زیستناین سان به هر چه هستاز آن همه شقایق بالند در سحرتا این همه درخت گل کاغذینکه رنگبر گونه شان دویده وبگرفته جای شرمبی اعتماد زیستناین سان به چشم و دستدر کوچه ای که پاکی یاران راه راتنهادر لحظه ی گلوله ی سربیدر اوج خشمتصدیقمی توان کردآن همبا قطره های اشکی در گوشه های چشم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:25
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ