یافتن پست: #رای

sami
sami

مردها هم قلب دارند فقط صدایشان،


یواش تر از صدای قلب یک زن است!


مردها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!


اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگی قاب میکنند!


مرد که باشی...دوست داری؛


از نگاه یک زن مرد باشی؛


نه به خاطر زور بازوها!!

دیدگاه  •   •   •  1393/08/5 - 13:17
+5
sami
sami
سلامتی دختری که پول و ماشین براش مهم نیست !
.
.
.
چیه زود جو گیر میشید !
اصن داریم ؟
هست ؟
بی خیال سلامتی پسرای با معرفت و با مرام {-2-}


2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/4 - 13:31
+3
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ
چند شرط واسه خوشگلی دخدرا...
..
..
.
..
..
.
...
.
به نــــــــام خدا..
هیچ شرایطی لازم نیــــــــــس هممون از دَم خوشگلیــــــــــــم....
4 دیدگاه  •   •   •  1393/08/4 - 13:17
+4
-1
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ

ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴـــــﺖ!!!
ﻣﻘﺼﺮ ﺷﻤﺎ ﭘﺴــــﺮﺍﯾﯿﺪ!!!
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﻭ نمی ﭙﺴﻨﺪﯾﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺩﻡ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ ﺩﻟﺘﻮﻥ غش ﻣﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﯿﺪ ﺟــــﻮﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﻓــــﯽ !!!
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ ﻟـــﯿﺎﻗــــﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ
ﻫﻤـــﯿﻦ ﺷﻤـــﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺎﺩﻩ می ﺒﯿﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯿﺪ
ﺍَﻣـــــــــــــــﻞ !!!
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣــــﺎ ﻧﯿﺴــــﺖ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺷﺪ ﻧﮑـــــﺮﺩﯼ ...
ﺩﺧــــﺘﺮ ﭘــــﺎﮎ ﻭ ﺳــــــﺎﺩﻩ ﺯﯾـــــﺎﺩ ﻫـــــــﺲ
ﺗـــــــﻮ ﭼﺸــــــﻤﺎﺕ ﮐـــــــﻮﺭ ﺷﺪﻩ !!!!
به سلامتی همه ی دخترای پاک و ساده
2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/2 - 13:13
+5
-1
sami
sami

برای خاموشی شب های انتظارم




فقط یک “فوت” کافیست



خاموشم کن ، خسته ام …

دیدگاه  •   •   •  1393/07/27 - 16:21
+9
sami
sami
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

دیدگاه  •   •   •  1393/07/26 - 11:08
+5
sasan pool
sasan pool
واقعا راست میگه
آخرین ویرایش توسط sasfh12 در [1393/07/25 - 00:30]
1 دیدگاه  •   •   •  1393/07/25 - 00:30
+3
sami
sami

بعضی ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﻦ !
ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ   {-32-}

دیدگاه  •   •   •  1393/07/24 - 12:43
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

عاشق اخرشم
معادله ۱


انسان = خواب + خوراک + کار+ تفریح.



الاغ = خواب + خوراک.


پس:


انسان = الاغ + کار + تفریح.


و بنابراین:


تفریح – انسان = الاغ + کار


بعبارت دیگر:


انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند.


*****


معادله ۲


مرد = خواب + خوراک + درآمد.


الاغ = خواب + خوراک.


پس:


مرد = الاغ + درآمد.


و بنابراین:


درآمد – مرد = الاغ.


بعبارت دیگر:


مردی که درآمد ندارد = الاغ.


*****


معادله ۳


زن = خواب + خوراک + خرج پول.


الاغ = خواب + خوراک.


پس:


زن = الاغ + خرج پول.


بنابراین:


خرج پول – زن= الاغ.


بعبارت دیگر:


زنی که پول خرج نمی کند = الاغ.


*****


نتیجه گیری:


از معادلات ۲ و ۳ داریم:


مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند.


پس:


فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند.
و
فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.


بنابرین داریم:


مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول.


و از فرضهای۱ و ۲ نتیجه منطقی میگیریم که:


مرد + زن = ۲ الاغی که با هم بخوشی زندگی ميكنند.
بحث سنگین شد، صلوات عنایت کنید


دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 17:06
+7
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

وای جر خوردم از خنده


داستان غم انگیز 3پسر


یه روز من با 2تا از دوستام (کاوه وسعید)رفته بودیم یه جزیره ایی برای تفریح یهو گیر آدمخورا افتادیم ما رو گرفتن و بردن تو قبیله . . .



بهمون گفتن میفرستیم برید توی جنگل و نفری 10تا میوه بیارید شاید آزادتون کنیم...


رفتیم و مشغول جمع آوری میوه شدیم


نفر اول سعید اومد با 10تا خیار...


بهش گفتن 10تا خیار رو بکن تو کونت و کوچکترین صدایی ازت در نیاد وگرنه میکشیمت


خیار اول رو کرد تو کونش...
خیار دوم رو هم بسختی فرو کرد تو ولی خیار سوم گفت آخ و درجا گردنشو زدن !


من هم با 10تا تمشک برگشتم و شروع کردم دونه دونه کردم تو کونم یهو رسیدم به تمشک نهمی و زدم زیر خنده دیوثا منو هم کشتن :)))


رفتم اون دنیا سعید گفت مجید تو که داشتی خوب پیش میرفتی فقط 1دونه تمشک مونده بود چرا خندیدی؟


گفتم من یهو کاوه رو دیدم که با 10تا آناناس داره میاد :))))))


دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 16:44
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ