یافتن پست: #رفته

عسل ایرانی
عسل ایرانی
به سلامتی همه اونایی که حالشون خوب نیست ، اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه....
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 16:25
+6
gamer
gamer
یکی از این همشهری های شمالی ما رو زمان جنگ با صدام حسین ملعون گرفته بودند به اسارت در عراق! بعد یه روز بهشون می گن اجازه داری با اقواممت در ایران یه گفت و گوی تلفنی داشته باشی، اما حواست باشه یه چیزی ضد ما نگی ها. این همشهری ما هم می گه باشه. حواسم هست. بعد به فکر می افته یه کلک رشتی سوار کنه و بهشون می گه من چیزی نمی خوام بگم فقط دوست دارم یه آهنگ شاد براشون بخونم که بفهمن اینجا چقدر داره به ما خوش می گذره. وقتی گوشی رو بهش می دن شروع می کنه به بشکن زدن و با لهجه ی دل انگیز شمالی خودش و با ریتم یه تصنیف معروف شروع می کنه به خوندن "دیشب منو کتک زدن صبح هم یه فصل شکنجه، ... دام داری ریم، دیریم ریم"
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:43
+2
ronak
ronak
حسادت نکن…! این که بعد از تو بغل گرفته ام… زانوی غم است!
3 دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:18
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
رفته بودم اهدای خون مرده میپرسه می خوای خون بدی پـَـَـ نــه پـَـَــ… اومدم نون خشکبدم جوجه بگیرم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:14
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
حسینیبای دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟پسره میگه با یاد خدا…پـَـَـ نــه پـَـَــــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:13
+3
عسل ایرانی
عسل ایرانی
یادش بخیر یه زمانی وقتی کارنامه رو میگرفتیم از خوشحالی بال در می اوردیم تا میرسیدیم خونه میگفتم معدلم 20 شد معدلم 20 شد اما حالا تا ترم تموم میشه با اشکهای روی گونه که نشات گرفته از خوشحالیه باید بیاییم خونه داد بزنیم مشروط نشـــــــــــــــــدم هوراااا
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 23:22
+2
sasan pool
sasan pool
همچیز در مورد کامارو.
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 21:56
+3
gamer
gamer
یارو دم یه گربه رو گرفته بوده و می کشیده بهش می گن : گناه داره چرا دم گربه رو می کشی؟ می گه بابا من فقط دمش رو گرفتم … خودش می کشه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 20:54
عسل ایرانی
عسل ایرانی
تنهایی یعنی . . . دلت از نبود کسی گرفته ولی برای این که خودتو اروم کنی بگی به خاطره غروب جمعه هستش.....!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 20:16
+2
-1
ebrahim
ebrahim
واسه پسرعمه‌ی بزرگم رفتیم خواستگاری دختره با یه تیریپ بسیار فجیعی که اصلا در خاندان ما رسم نبود خیلی انتحاری در همون ابتدا اومد زارت نشست پیش پسرعمه‌م، بابام آروم بهم گفت اینا با هم دوست بودن؟ من گفتم نه ، این حرفا چیه! بعد از چند دقیقه یهو پسر عمه من کله رو انداخت پایین رفت از سالن بیرون، وقتی برگشت پدر دختره گفت کجا رفته بودی رضا جان؟ اینم گفت رفتم دستشویی دستام رو بشورم، یهو بابای من گفت مگه بلد بودی دستشویی کجاست؟!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 19:07
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ