یافتن پست: #روزها

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

  گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را،
بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و او می رفت ،
و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد، پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را، چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد ،
دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:14
+4
roya
roya
روزهای تعطیل سخت تر میگذرند!
چون میدانم وقت داری به من بیندیشی،
اما نمی اندیشی . . 












دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 14:45
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
زندانی تقویم شده ام …
هر روز ضربدر میزنم بر روی دیوارش …
البته نمیدانم تا کی باید روزها را سیاه کنم !
بیا دیگر …
شاید این آخرین سالنامه ام باشد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 09:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ، که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 22:19
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
از خودم دور میشوم تا به تو نزدیکتر باشم ، این روزها …
“خیال” تنها راه با تو بودن است !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 11:59
+2
NeDa
NeDa
می روم اما چمدانم را نمی برم … سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 00:56
+8
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
آنروزها مستِ تو بودم و به این فکر نکردم که الکل پریدنیست!
پ[!] و فقط سر دردت برایم ماند ..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 00:45
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
8205649_b.jpg

روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کارِ ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سَرَت بیرون کن تـــــو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری که شباهتی به خیابان های شهر ندارد با تردید ، بی تردید کم می آوری
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/06/19 - 23:02]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:56
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خ[!] عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﭼﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ! ﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﻧﻪ
ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ
ﭼﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ !
دلت را به هر کسی نسپار
این روزها برخی ها از سپرده ات هم بهره میخواهند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:29
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ